شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

شعر عاشقانه

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شوم

دل شکسته ...

می‌دانم هر از گاهی دلت تنگ می‌شود. همان دل‌های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می‌شود که حتی یادت می‌رود من آنجایم.
دلتنگی‌هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی‌خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می‌دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی‌شود …
و می‌دانی که من شکست ناپذیر هستم …

و تو مرا داری …برای همیشه!

چون هر وقت گریه می‌کنی دستان مهربانم چشمانت را می‌نوازد …
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته‌ای …
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده‌ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی‌خواهد غمت را ببینم …
می‌خواهم شاد باشی …
این را من می‌خواهم …

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم: «وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)»
و من هر شب که می‌خوابی روحت را نگاه می‌دارم تا تازه شود…
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب‌ها که خوابت نمی‌برد فکر می‌کنی تنهایی؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می‌خواند به زیستن!

پروردگارت …
با عشق ! 






دوره آموزش مهارت فروش محمد جانبلاغی


بی تو مهتاب ...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید


یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ  ادامه مطلب ...