شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

ترنج

از من نرنــــــــــج…

             نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس…

                                          فقط خســــته ام…

                                خسته از اعتــــــمادی بیــــجا … !!!

رابطه عاشقانه

در برخی موارد افرادی که مورد آزار جنسی واقع می شوند آگاه نیستند که خودشان به نوعی این رفتار را دعوت کرده اند. بخصوص در مورد جوانها مثلا خانم جوانی که بعد از یک بعداز ظهر قدم زدن در پارک با دوست پسر خود به منزل وی میرود و بعد از کمی صحبت کردن شروع به بوسیدن هم می کنند.


کم کم بوسه طولانی تر میشود و خانم حس میکند که رابطه به مرحله دیگری کشیده میشود. اما طرف مقابل را متوجه نمی کند که تمایلی به پیشروی این ارتباط ندارد و یا نگران است که اگر چنین کاری بکند طرف مقابلش از او زده شده و یا او را طرد می کند.

بنابراین علیرغم میلش ادامه میدهد و ارتباط جنسی را تجربه می کند که به هر دلیلی نمیخواسته و یا آمادگی اش را نداشته. یعنی مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد. تجاوز جنسی لزوما با خشونت همراه نیست و هرگونه رابطه جنسی که با تمایل طرفین نباشد تجاوز جنسی محسوب میشود. فردی که مورد تجاوز واقع شده میتواند دچار احساس گناه، شرم و انزجار از خود و یا طرف مقابلش بشود در صورتی که اگر می دانست و یا در برخی شرایط باید گفت اگر می توانست رابطه را در حدی که می خواست نگاه دارد چه بسا هیچ یک از این احساسات منفی پیش نمی آمد.

ادامه مطلب ...

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

من وتنهایی

من به این پنجره عادت دارم
به خطوط عابر پیاده
که صاف صاف می برد مرا
زیرا طاق خنده های تو
این دریچه را اگر ببندی
کنار نسیم صبح می میرم !

کمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!

حرف جانبلاغی

گرت بدبینی بود در سرشت  --  نبینی ز طاووس جز پای زشت

- انسان بدبین در هر فرصتی گرفتاری می بیند و انسان خوش بین در هر گرفتاری فرصتی

- کلیه مشکلات برای کسی که آن ها را آسان می شمارد سهل و آسان است

- لازمه ی شاد زیستن جستجوی شادی ها، خوبی ها و زیبایی ها است. یکی زیبایی منظره ی پشت شیشه را می بیند و دیگری کثیفی پنجره را. این شمائید که تصمیم می گیرید چه چیز را ببینید.

- افکار منفی در مغز آندروفین بیماری زا و افکار مثبت در مغز آندروفین شفابخش ترشح می کند

"خلق را تقلیدشان بر باد داد

                                     ای دوصد لعنت بر این تقلید باد"

کش شلوار

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم ، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته ، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه . یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد! 

دیگه پاک قاطی می کنه  با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه . همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!! طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا !  من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه : والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!...کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت!

 نتیجه اخلاقی

اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند ببینید کش شلوارشان ! به کدام مدیر گیر کرده...!   

پیامک

سلام بر بازدیدکنندگان وبلاگ

دیروز دو تا پیامک جالب بدستم رسید که خیلی عمیق و پر مغز بود شما نیز بخوانید :

1 – معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت ؟ را بخواند ، پسرک با صدای لرزان گفت : ننوشته ام ! معلم با خط کش چوبی پسزک را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت . پسرک در حالی که دستهای قرمز و باد کرده اش را به هم می مالید زیر لب گفت : آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را می نوشتم ... !!؟؟

2 – به سلامتی پسری که پولهای مچاله شده شو آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت برای روز پدر یک کمربند میخوام ، فروشنده گفت : چه جنسی باشه ؟ پسر کوچولو گفت : فرقی نمیکنه فقط دردش کم باشه ... !!؟؟

فقط یک بهانه می خواهم

برای عبور از جاده عاشقی

فقط یک بهانه می خواهم

برای عشق بازی با دلم

یک نگاه و کاشانه می خواهم

برای رقص و شور شعر هایم

چشم تو و یک ترانه می خواهم

برای با تو ماندنم

یک عشق بی کرانه می خواهم

من برای واژه های گوشه گیرم

یک کتابِ پر افسانه می خواهم

برای ماندن بی تردید و خواندن بی تخریب

یک بغل احساس جانانه می خواهم .

برای با تو جاری شدن

یک تعبیر ساده می خواهم

برای عشوه ای زنانه از جان

یک لبخند بی قاعده می خواهم

و آخر هم

از اینهمه هیاهو و تلاطم

من تو را یکبار بی بهانه می خواهم

برخی از ویژگیهای برنــده و بازنــده

برنده متعهد میشود.
بازنده وعده میدهد.

وقتی برنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: اشتباه کردم.
وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: تقصیر من نبود.

برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد، و در انتها باز هم وقت دارد.
بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمیتواند به کارهای ضروری بپردازد.

برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد.
بازنده از کنار مشکل گذشته، و آن را حل نشده رها میکند.

برنده میگوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم.
بازنده میگوید: هیچ کس راه حلی را نمیداند.

برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار میکند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید.
بازنده آنجا که نباید، سازش میکند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد، مبارزه میکند.

برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان میدهد.
بازنده می گوید : "متاسفم"، اما در آینده اشتباه خود را تکرار میکند.

برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجیح میدهد، هر چند که هر دو حالت را مد نظر دارد.
بازنده دوست داشتنی بودن را، به مورد تحسین واقع شدن ترجیح میدهد، حتی اگر بهای آن خفت و خواری باشد.

برنده گوش می دهد.
بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود، برای حرف زدن است.

برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت میکند.
بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف و گاهی همچون ستمگران فرودست رفتار میکند.

برنده میگوید: باید راه بهتری هم وجود داشته باشد.
بازنده میگوید: تا بوده همین بوده و تا هست همین است.

برنده به افراد برتر از خود، احترام میگذارد و سعی میکند تا از آنان چیزی بیاموزد.
بازنده از افراد برتر از خود، خشم و نفرت داشته و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است.

برنده گامهای متعادلی بر میدارد.
بازنده دو نوع سرعت دارد، یا خیلی تند و یا خیلی کند.

برنده میداند که گاهی اوقات، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید.
بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است.

برنده ارزیابی درستی از تواناییهای خود داشته و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است.
بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبر است.

ادامه مطلب ...

مرد است دیگر…

مکتب زندگی .:: محمد جانبلاغی ::.

مرد است دیگر…
گاهی تند می شود، گاهی عاشقانه می گوید…
مرد است دیگر…
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه می دانی از بغض گلو گیر کرده یک مرد؟!
تو چه می دانی که چشمانت دنیای او شده…
تو چه می دانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟!
مرد را فقط مرد می فهمد و مرد

زندگی اجبار است

                     مرگ انتظار است

                                         جدایی دشوار است

                                                      فکر تو تکرار است

اگر رفتم تو یادم کن

                         اگر مردم تو خاکم کن

تنهایی

شعر های زیبایی از راه سبز زندگی

گاه سکوت یک دوست معجزه 

  می کند و تو می اموزی  

 همیشه بودن در 

 فریاد زدن نیست.... 

ساعت را کوک کن!

کوک کن ساعتِ خویش !   

 

             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

                          دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 کوک کن ساعتِ خویش !

             که مـؤذّن ، شبِ پیـش

                          دسته گل داده به آب

                                 . . . و در آغوش سحر رفته به خواب

 کوک کن ساعتِ خویش !

             شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

                                       که سحر برخیزد

                                    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

                                                        دیر برمی خیزند

 کوک کن ساعتِ خویش !

                      که سحر گاه کسی

                         بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

                             که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

 کوک کن ساعتِ خویش !

             رفتگر مُرده و این کوچه دگر

                          خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 کوک کن ساعتِ خویش !

             ماکیان ها همه مستِ خوابند

                          شهر هم . . .

                                 خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 کوک کن ساعتِ خویش !

             که در این شهر ، دگر مستی نیست

                  که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد

                            از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 کوک کن ساعتِ خویش !

             اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

                              و در این شهر سحرخیزی نیست

 

دلگیرم از آدم ها

آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو
به عقده هایش پی نبرد


از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد تو
مو شکافی میکنند
و بدهایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و دردهایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو
کشیش تر ببینند


از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود
برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند
آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام


از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت می نشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ...
و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست


از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند

دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد
تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری


دلم گرفته است ...
همین را هم میخوانند و باز ...
خودشان را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند

دوستی

... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی

 محمد جاتبلاغی

دوست دارم

دوست دارم از تو بنویسم٬دوست دارم به تو بگوییم که چقدر دوستت دارم٬مثل حس بازی در کوچه پس کوچه های کودکی ام٬مثل حس نیاز در سجاده ام٬ببخش که احساساتم مچاله شد٬می دانم که صدایم را می شنوی پس می نگارم تا بدانی به اندازه ای و بیشتر از دعا های شبانه ام دوستت دارم?گاهی پر از جمله های یخ زده ام و گاهی پر از آوازه غمگین که چشمهای خیسم در آیینه ها می خوانندو اغلب مانند الماسی از درون چشمهایم سر می خورند و صورتم را نوازش می کنند.بی آنکه خود بدانم چرا!!!!؟

مشاوره سایت راه سبز زندگی

ا سلام خدمت شما کاربران گرامی. لطفا با من محمد جانبلاغی فقط در زمینه های :

  1- عشق 2- ازدواج  3- تربیت فرزندان 4- هدف 5- آموزش هیپنوتیزم  6- افسردگی و استرس   7- وسواس 8- ثروت مند شدن

تماس بگیرید.

نحوه تماس با محمد جانبلاغی:

e_mail: dr.janblagi@gmail.com

tel: 0098-914 635 65 09

فرم تماس با محمد جانبلاغی

عشق .....عقل

عشق میتوان ما سوی الله را فراموش کرد و با شاهد از دل دست در آغوش شد

 

عقل و عشق هر یک نوایی می سپازند و سازی مینوازند.

 

عقل گوید:تیغ اسپدلالم

 

عشق گوید:شمشیر اضمحلالم

 

عقل گوید:متکی به دلیلم

 

عشق گوید: پای بند دلیل ذلیل است.

 

عقل گوید:تا با عصای من نروی به مقصود نرسی

 

عشق گوید:تا با آتش من نابود نشوی به بود نرسی

 

عقل گوید: مواظب خود باش و گوش به فرمان هوش کن

 

عشق گوید: از خود بگذر و من وما را فراموش کن

 

عقل گوید:همه چیز برای تو

 

عشق گوید: تو و همه چیز برای او

 

عشق گوید:در راه معشوق جان فدا کن

 

عقل گوید:این کار خطرناکی است ترک ماجرا کن

 

جمله معشوق است و عاشق پرده ای        زنده معشوق است و عاشق مرده ای

سوالات عاشقانه

با سلام خدمت شما کاربران عزیز محترم و دوست داشتنی.

جانبلاغی هستم.ومی خواهمبا شما دوستان[* از جمله عاشقان* ] بحث و گفتگو کنم.

اصولا همه ما با کلمه عشق [* love* ] آشنا هستیم.ولی نمیدانیم که معنی واقعی آن چیست؟

به نظر شما عشق چیست؟

چگونه آغاز می شود؟

به نظر شما عشق چه رنگی است؟

تا حالا عاشق شده اید؟چه مزه ای داشت؟

آیا می توان عشق را ایجاد کرد یا اصلا وجود دارد وباید جذبش کنی؟چطوریه؟

چــرا عاشقان عشقشون دوام نداره؟

چقدر به عشق اعتقاد دارید؟ چــرا؟

تا حالا شکست عشقی داشته اید؟ چــرا؟

فرق عشق و دوست داشتن به نظر شما چی است؟

لطفا اگر عاشق هستید ماجرای عاشقی یا شکست عشقی خود را هم برای ما بفرستید.

کاربران گرامی جواب های شما نزد ما [*محمد جانبلاغی* ] کاملا محفوظ می ماند.ومطمئن باشید که جای درز پیدار نمیکند.

از اینکه وقت صرف می کنید وبا حوصله جواب می دهید متشکریم.

 ارسال جواب کاملا محرمانه

یک حقیقت تلخ

یک حقیقت تلخ

یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره

یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره

می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره

یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره

یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره

یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی

اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره

یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره

یه نفر تولدش مهمونیه ، همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره

یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره

یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن

یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره

یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی

یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره

تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن

یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره

یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا

یکی انقد دیده که میل تماشا نداره

یکی از واحدای بالای برجشون می گه

یکی اما خونشون اتاق بالا نداره

یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره

یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره

یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره

یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه

یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره

یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس

یکی هم برای گرمای دساش ها نداره

دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه

عوضش دخترآم ، او خونه لیلا نداره

یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره

یکی آزمایش نوشتن واسش ،اما نمی ره

می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره

بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و

مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره

یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم

دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره

راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم

ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟

بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره

یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره

همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما

این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره

خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده

همه چی دست اونه ، ربطی به شعرا نداره

آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا

اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره

کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت

با نمی شه ، با نمی خوام ، با نشد ، با نداره

منبع:کتاب خانم مریم حیدر زاده

عشق یعنی اینکه وقتی میخوای

عشق یعنی اینکه وقتی میخوای

دل تمنا میکند تا من بسازم خانه ای / عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای !؟

.

.

.

آن شب که شد زندگی ما آغاز ، آغاز شد افسانه این سوز و گداز

دادند به ما دلی گفتند بسوز ، دیدند که سوختیم گفتند بساز . . .

.

.

.

اگه گفتی امروز چه روزیه ؟

بگو دیگه !

زیاد فکر نکن ! امروز همون روزیه که دلم برات تنگ شده !!!

.

.

.

عشق یعنی اینکه وقتی میخوای برسونیش ٬ رادیو پیام رو روشن کنی

و ببینی کدوم مسیر پر ترافیک تره

+ نوشته شده توسط محمد در خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|