شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

یادت هست؟

دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!

هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود!

آخرین باری که شمردمشان

تنها یک دلیل برایم مانده بود..!

آنهــــــــــم

دیـــدن زنگ زدن دوباره تــــــــو بـــود !!

برای تو ...

من برای تو مینویسم...

برای تویی که تنـــــهایــی هایــــم پـــــــــر از یاد توســــــت

برای تویی که قلبـــــم منــزلگــــه عـــشــــــــــق توســـــت

برای تویی که احساســم از آن وجـــــود نازنیـــن توســــــت

برای تویی که چشــــمانـــم همیشـــــه بــــه راه توســـــت

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی

برای تویی که وجود بی ارزشم را محو وجود نازنین خود کردی

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایــم مثــل یک قرن است

برای تویی که سـکـــوتـــت سخــت ترین شکنــجه من است

برای تویی که قـــــــــلـــــــــــــــبـــــــــت پـــــــــــــــاک است

برای تویی که در عشق، قـــلـــبــــــــــت چه بــی باک است

برای تویی که عــــشـــــــــقــــــــــــت معنــای بودنــم است

برای تویی که غـمـــــــــــهـــــایــت معنـای سوختنـــم است

عشق

<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم کم میخورم

کم که نه هر روز کمکم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست که حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یک غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم

همدردی

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

 

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

 

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

 

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

 

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

 

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

 

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

 

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

 

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

 

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

خاطرات جانبلاغی در تهران(بی احترامی به افغانی عزیز)

با سلام خدمت شما کاربران عزیز. شهریور امسال(سال90) به همراه خانواده رفته بودیم تهران خونه یکی از عزیزانمون . در اونجا همراه پدرم در یک روز کاملا آفتابی خواستیم که در تهران گشتی بزنیم. ابتدا به فلکه آزادی رفتیم و زیر اون کوشک آزادی نشستیم. یه آقای افغانی با لباسی کهنه و یک ساک (کیف) کثیف اومد و همون جا خواست بخوابد.

ولی متاسفانه نگهبان اونجا در کمال بی احترامی و با لگد اون عزیز افغانی

 را از خواب بیدار کرد و اون بیچار ه از خواب پرید و فرار کرد بعد با حالت التماسانه گفت:

"تو رو خدا کیفم را بد هید " و اون نگهبان با لگد کیفش را پرت کرد.

خدای من به سر شاهده من اشکم در اومد.

 و حالا هم که دارم می گیم موهای بدنم سیخ میشه.

چرا ؟ از خودتون سوال کنید چــرا؟ چرا کسی که زبانش یا نوع پوشش با من فرق می کند

من فکر می کنم اون دشمن من است. و باید نسلشو از بین ببرم.اگه بتونم.

چــرا ؟ اخه آقای عزیز اون افغانی مگر مسلمان نیست؟ مگه به زبان تو حرف نمی زند؟

اصلا این ها یعنی چه؟مگر بنده خدا نیست؟ تازه داره بهت خدمت می کنه.

چی میشد اگر می گفتید: آقای عزیز بلند شوید ولطفا اینجا استراحت نکنید.

برید وکتاب های تاریخی را بخونید.از کورش کبیر به بزرگی یاد می کنند.

می گویند هر شهری را که فتح می کرد مردمانش را در دینش آزاد گذاشته است.

ولی آیا آزادمنشی کورش کبیر در من وجو دارد.

بیاید نحوه تفکرمون را تغییر دهیم بیاید دیگران را همون طور که هستند بپذیریم

دوست بداریم .احترام بگذاریم. من چگونه می توانم بگم خدا را دوست دارم

 ولی به بنده اش بی احترامی کنم.

اون بنده می تونه دوسته من باشد.. همسر من باشد..یا حتی فرزند من باشد.

بی احترامی به نوع بشر بی احترامی به خلقت خداست. اگر من کسی را تحقیر کنم یعنی من آفریده خدا را تحقیر کردم.

 عزیزان و کاربران همیشگی راه سبز زندگی  بیایید همین جا با هم عهد بکنیم که:

نیندیشیم مگر به درستی

حرف نزنیم مگر به خوبی و صداقت

شاد موفق و پر انرژی باشد. دوستدار شما عزیزان محمد جانبلاغی

جانبلاغی

لطفا کاربران و دوستان عزیزی که با مرکز مشاوره ما تماس گرفته اند لطفا جواب سوالات خود

را در وب سایت راه سبز زندگی با استفاده از پسوردی که از طریق اس ام اس برای شما ارسال شده است پیدا کنید.

و لطفا کاربرانی که مطالب و دانشی دارند ممنون می شوییم که اقدام به انتشار ایده ها ومطالب خود بکنند. جهت همکاری با ما به قسمت همکاری سایت مراجعه کنید

تا رمز و پسوردی جهت ورود به کنترل پنل تان برای شما ارسال نمایم.از همکاری شما عزیزان

صمیمانه تشکر می کنیم.

 

و من محمد جانبلاغی به این جمله اعتقاد نه , ایمان دارم:** یاد دهید تا یاد بگیرید.**

 

با تشکر از شما محمد جانبلاغی

سایت:www.jmp.blogsky.com

دوست داشتن ...

                                                     کلی مطالب عشقولانه در سایت محمد

 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 

  میدونی طاقت جدایی رو ندارم 

                                                       میخوامکه نری تو از کنارم 

     ازت زیاد خاطره دارم                           میخوام اسم تو من نفس بذارم 

   ازتو بگم در سایه سارم                       هر جابری من دوستت میدارم  

    از عاشقای این دیارم                               به یاد شبای زیر بارون 

   که خیس میشد تمامسرا پامون               شبا همش من خواب تو را می بینم 

   بین هفت تا آسمون رو زمینم                   میدونی طاقت جدایی روندارم                                       با تو مثل صد تا بهارم

+نوشته شده توسط محمد درتیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات ارسال نظرات شما باعث دل گرمی می شود.

دوستی وعشق

 

روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟

 

                        دوستی گفت:

 

    من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .

 

         من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ.

ستاره

 ستاره وقتی میشکنه میشه: شهاب

ولی

دلی که میشکنه میشه: سوال بی جواب 

گفتمش بی تو چه باید کرد؟            عکس رخساره ی ماهش را داد

 گفتمش همدم شب هایم کو؟             تاری از زلف سیاهش را داد

 وقت رفتن همه را می بوسید           به من از دور نگاهش را داد

 یادگاری به همه داد و                  به من انتظار سر راهش را داد

دوستی وعشق

 

روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟

 

                        دوستی گفت:

 

    من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .

 

         من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ.

چشم دو ابر

        چشم، چشم، دو ابرو، نگاه من به هرسو

      پس چرا نیستی پیشم، نگاه خیس تو کو

 گوش گوش دوتا گوش، دودست بازیه آغوش

 بیا بگیر قلبمو، یادم تو را فراموش

چوب، چوب، یه گردن، جایی نری تو بی من

 دق میکنم میمیرم، اگه دور بشی از من

 دست، دست، دو تا پا، یاد تو مونده اینجا

 یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا

 من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق

 من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق