ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بدینسان بی صدا در خویش می سوزم.
و از آثار سوختن در میان حدقه چشمان تو با حسرتی تبدار سرود تازه ای از عشق می سازم.
من از نقش تبسم های زخمی بر لبانم،و از عمق جراحتهای احساسم،که از زیبایی چشمان تو،
در شعر من،بر جای مانده برای روح مغلوبم هزاران واژه زخم خورده و مجروح می سازم.
من از آغاز شب تا مرز صبح،با آیه های عشق در خلوت،تو را با شعر می خوانم.
تو را تکرار کنان بر دفترم ترسیم می سازم.
و از مفهوم نام تو،در آن تاریکی ممتد هزاران شعله کوچک و هزاران روشنک به یاد تو در
قلب شب تصویر می سازم.
و آنگاه بی رمق با روشنک های خیالی،تا سحر بیدار می مانم.
و من بی وقفه با فریاد تو را با شعر می خوانم.
تو در آن لحظه دلتنگی و تردید، درون شعرهایم می یابم.
و این راهیست،برای لمس تو، میان واژه های بالغ احساس ....
تا حالا دلت تنگ شده؟ آنقدر که از فرط دلتنگی نتوانی گریه کنی؟ و وقتی که دلت می خواهد گریه کنی
مدام چشمانت را بمالی و دریغ از یک قطره اشک، یا از دلتنگی بمیری و تا اشکت بخواهد سرازیر شود
یکی باشد که تو نتوانی در حضورش گریه کنی.یا آنقدر خدا خدا کنی که باران ببارد و تو بی چتر مسیری
را که هر روز می رفته ای،طی می کنی تا کسی نداند،اشک است یا باران.یا مدام دل دل کنی تا شب از
راه برسد و کسی اشکهایت را نبیند.مثل الان من که تا به ذهنم دلتنگی تو خطور می کند دلتنگ میشوم
و از فرط تنهایی نمی توانم گریه کنم. خوش به حالت که یکی هست که دلتنگ دلتنگی هایت شود
و مدام از خودش بیشتر نگران توست. خوش به حالت که کسی نیست تا دلتنگ دلتنگی هایش شوی
من،
با،
تو و
تو.
یاد میگیرم من،
باور ما شدنِ،
دستمان را با تو.
یاد میگیرم من،
صبح و شب را باتو.
و پس از این دیدار،
من،
نه،
من،
نه،
که تو را،
جای خود می بینم،
در تب آینه ها.
من،
نه،
من،
نه،
که تو را،
جای خود میریزم،
به تن ثانیه ها.
جای من باش و
بتاب.
جای من باش و
بخند.
جای من سایه بکش.
جای من باران باش.
جای من هر چه که می خواهی باش.
جای من باش
که من،
اینچنین بودن را
به خودم یاد دهم.
جای من باش
که من
بودنم را با تو،
یاد دنیا بدهم.