ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو میایی
ابرها می شتابند از برای یک بوسه
سوی چاه خورشید
و من
دست زیر چانه
خیره بر حجله نیلی
تو زمن می رنجی
می گذری
و من
دست زیر چانه
خیره بر حجله نیلی ...
کاش ابری بودم خورشیدکم ...
آهای ....
هر کی می خوای باش ... باش
دستاتو از سر شونه م بردار
می خوام رو پای خودم بایستم
اکبر گنجی روزنامه نگار در بند
شعر زیر را تقدیم به این مرد بزرگ می کنم ...
چراغ
نورش را قسطی بین در و پنچره تقسیم می کند
من
شب
و ورقه ای که از بالای میز ملتمس من است
نه!
نه ... نمی نویسم
من زیر هیچ ورقه ای نمی نویسم که دیگرنمی نویسم !
خودکارم را جوهر می کنم
تا پایان قصه ام را بنویسم
من
شب
و یک سوزن هوا !
لبهایمان زنجیر شد ، افکارمان درگیر شد
روزنامه ها تعطیل شد ، اشکهای ما تقطیر شد
شاعر مباش در بند عقل ، عاقل نمی گردد دلت
بگو بگو حرف دلت ، در کار شیخ تذویر شد
باز هم نگاه منتظر ، بازهم نزاع عقل و دل
یاران فروختند دل به زر ، اینجا دلم زنجیر شد
زنجیری پول و زمین ، غافل ز عقل و دل و دین
نقد شعر بر میزان کین ، شعر مرضی واگیر شد
شاعری و آزادگی ، دیوانگی ست ای نازنین
آشنا مشو با فرقه ای ، شاعر غریب تعبیر شد