شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

نوشتن برای...

همیشه از تو نوشتن برای من سخت است

که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!

چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت

که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند

به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم

در این زمانه که خود را شناختن سخت است

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید

که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل

همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»

بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

دل تنگی

می دانم روزی با تن خسته و خیس ،

سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی 

در میان انبوه مژگانم میزبانت خواهم بود 

و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم

تا دیگر دوریت را حس نکنم

-----------------------------------------------------------------

دستانم تشنه ی دستان توست

شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم

با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم

زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

----------------------------------------------------------------------------

کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم

تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند

کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم

تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند

-----------------------------------------------------------------------------

روزهای با تو بودن گذشت و رفت ،

هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ،

عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ،

اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

----------------------------------------------------------------------

آرام نمیگیرد قلبم اگر نباشی ،

میمیرد دل عاشقم اگر نیایی،

تو خودت میدانی و باز هم مرا درحسرت دیدنت میگذاری…

-------------------------------------------------------------------------------

بینمان هر چه بود تمام شد ،

آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ،

این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد
 

----------------------------------------------------------------------------

پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ،

سرزنش نمیکنم دلم را،

دلم هنوز دیوانه ی توست پشیمانم از اینکه عاشق شدم ،

نفرین نمیکنم تو را ،

دل دیوانه ام باز هم در پی توست

سوختن؟

سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اش ردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...