شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

شکست عشق

تلاش نکن که زندگی را بفهمی
زندگی را زندگی کن


تلاش نکن که عشق را بفهمی

عاشق شو


و چنین است که خواهی دانست


این دانستن حاصل تجربه توست 

 محمد جانبلاغی   

به نام خدایی که انتظار را آفرید تا دوام عشق را روز افزون کند
از نسیم صبح پرسیدم خبری از تو
هیچ نگفت برایم جز دوری از تو
گفتم ای نسیم صبحگاهی گو به یار
تا کی این دل باید کشد این انتظار
بازگو ای نسیم با یار این حال ما
دیگر ندارد این دل تاب دوری ها
روزها می گذشت نمی آمد نسیم
تا که روزی چند بگذشت آمد نسیم
گفتمش از چه رو دیر آمدی
بهر من از یار دیر خبر آوردی
گفت با من که یار از تو بدتر است
گر تو نیک باشی او بهتر است
گفت عشق با انتظار معنا شود
گر شوی نزدیک من دل رسوا شود
دل شود رسوا نه از روی دروغ
بلکه از دوست داشتن های پر فروغ
انتظار شعله ور گردان کند
عشق تو بر معشوق بی پایان کند
هر زمان شد از انتظار
بیم هلاک از روزگار
آن زمان بر گونه ات یابی

قطره اشکی چون دُرِ دریایی
زین جهت این اشک ، اشک یار است
پس بدان این پایان انتظار است
  

 وقتی که گریه کردم گفتن بچه ای ! وقتی خندیدم گفتن دیوانه ای ! وقتی جدی بودم گفتن مغروری ! وقتی شوخی کردم گفتن سنگین باش ! وقتی حرف زدم گفتن پر حرفی ! وقتی ساکت شدم گفتن عاشقی ! حالا هم که عاشق شدم میگن گناه! 

غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

بیا ساقی آن می که جام آفرید
به من ده که جان جامه بر تن درید

کجا تن کشد بار هنگامه اش

که او جان جان است و جان جامه اش

بیا ساقی آن می که خون حیات

ازو شد روان در رگ کاینات

به من ده که خورشید رخشان شوم

ز گنج نهان گوهرافشان شوم

بده ساقی آن می که جان بهار

ازو جرعه ای خورد و شد پرنگار

به مستی شب در گلستان بخفت

سحر رنگ و بو گشت و در گل شکفت

بده ساقی آن می که هستم هنوز

همان عاشق می پرستم هنوز

به مستی که جان در سر می کنم

همه عمر در پای خم طی کنم

بیا ساقی آن می که چون گل کند

همه باغ پر بانگ بلبل کند

به من ده که چون گل بخواهم شکفت

که راز شکفتن نشاید نهفت

بیا ساقی آن می که چنگ صبوح

بدین مایه سر کرد آواز روح

به من ده که اسب سخن زین کنم

سرود کهن را نو آیین کنم

نواسنج خوش خوان من یاد باد

که چندین نوای خوشم یاد داد

برفت و برفتند از خود برون

سراپرده بردند در دشت خون
نگه کن که راه

                                     جون من نظر یادتون نره!!!!!ღღشکست عشقیღღ 

 ღღشکست عشقیღღ 

مرگ روز

 

وقتی آدم تنها میشه وقتی تو جمع منها میشه
وقتی میگن دوست داریم اما ریا رسوا میشه
وقتی چشات منتظرن که این خدا پیدا میشه
وقتی محبت میکنی جواب میده اون با تیشه
آب نمیدن خشک میکنن ساقهء گل رو با ریشه
قیچیه باغبونی آخه همدم گلها نمیشه
چقدر تفاوت میکنه دنیای سنگی با شیشه
لطافتا با سنگدلی یواش یواش عوض میشه
فقط تو رویا میمونه شب سیاه مهتابی شه
وقتی درخت توی بهار از خواب غفلت پا میشه
شکوفه بارون میکنه امید داره بهاری شه
خدا چرا امید میدی وقتی که باز خزون میشه

 

 


می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان
خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان
در خاک می تپید و پی یار می خزید
خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟
خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است
چون من بخند خرم و خوش این چه شیون است ؟
ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست
نالید روز خسته که : ای پادشاه نور
شادی از آن توست نه از آن من : بلی
ما هر دو می رویم ازین رهگذر ولی
تو می روی به حجله ومن می روم به گور 
سکوت من خود سرود و ترانه من است
و گرسنگی من همان سیری من است

و آب در تشنگی من جریان دارد

و در هوشیاری من مستیهاست

و عروسیهاست در فغان و شکوه من

و دیدارهاست در غربت تنهائیم

و پنهانی من عین ظهور

و ظهور من همه ستر و حجاب است


چه بسیار که از غمها شکوه می کنم

و قلبم بدان غمها بر خود می بالد

چه بسیار که می گریم و دندانهایم به خنده رخ می نمایند

و چه بسیار که در آرزوی دوست دلم پر می شکد

و دوست در کنارم نشسته است

و چه بسیار که چیزی را طلب می کنم

و آن چیز در در حلقه نگین من است

گاه شب تاریک دشمنانم را ( که همان رهزنان حواسند) در پرده ظلمت می پوشاند

تا من پرده رویاهای خویش را بگسترم

و آنگاه صبح هوشیاری باز پرده را در می پیچد و به کناری می نهد