شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

انتظار

وقتی کنار پنجره بارون زده می شینی حس می کنی همه قطره های روی شیشه دارن برای تو اشک می ریزنو وقتی غرش اسمونو می شنوی خیال می کنی آسمون خدا هم داره برای تو هق هق می کنه.خوش به حال آسمون که هر وقت دلش گرفت می تونه اشکهاشو بریزه و مجبور نشه اونارو پنهون کنه.دلم گرفته.مثل دیروز و دیروزها.خیلی سخته آدم بخواد برا خشنودی دل دیگران لبخندی تلخ رو لبهاش داشته باشه.سخته بخواد به گذشته و خاطرات تلخش فکر نکنه.سخت تر اینه که بخواد خودشو با فکر اینده خوش کنه.چرا ما ادمها نمی تونیم تو حال زندگی کنیم.گذشته مثل یک سایه و آینده مثل یک دلهره زندگیمونو پوشونده.کاش میشد طعم هر لحظه این زندگیرو چشید.هر لحظه بی آنکه چشمت به ساعت باشه و اضطراب اینکه عقربه ها دارن بهت دهن کجی می کنن.کاش زمان اونی بود که ما می ساختیم.تا حالا شده طعم انتظار رو بچشید.یادم میاد وقتی کوچولو بودم و منتظر عید می شدم برای خودم تقویم درست می کردم و هر روز خط می زدم تا روزها زودتر بگذرند.

کاش این کار رو نمی کردم.کاش اون روزهارو هم به خاطر اون لحظه ها زندگی می کردم.انتظار.انتظار....

سخت تر از این کار کاری هم هست؟...........چرا زندگی ما ادمها همش با انتظار لحظه های شیرین می گذره؟......  

سلام.کلمه آغازین هر قصه.هر حرف دل.انگار آغاز هر آغازی سرلوحش این کلمه هست.

یادش بخیر روزهای یادگاری گذشته.روزهای آغازین این قصه.تو هنوزم مثل اونروزها پر از احساس پاک صداقت و عشقی.وقتی به چشمهات نگاه میکنم عین آب پاکی هستن که وقتی کنار زاینده رود نشسته بودیم به صدای شرشرش گوش میدادیم.هنوز هم صدای حرفهات تو گوشمه.

مهدی چند سال گذشته.هر روز بیشتر از دیروز میشناسمت.

ie ki varsin.

تو از من صبورتر بودی و هستی.فکر کردم تو به من تکیه کردی اما حالا میبینم این منم که به تکیه گاهی مثل تو نیاز دارم.با هم زیستن شروع جدیدی هست برای زندگی.اما با تو بودن اغاز این شروع.تو برام حکم سلام شدی برا آغاز.اگه نباشی قصه ام یک چیزی کم داره.

اشکهای تو وقت دلتنگی منو یاد قطره های بارون میندازه که آروم و بی چشم داشتی رو شیشه سر میخورن.اگه یک روزی فکر میکردم باید پیشت نباشم: هر روز بیشتر میفهمم اشتباه میکردم.به قول یکی از نظرات "زندگی قدم زدن در جهت معکوسه".با همه تپشهای قلبم تو این راه خوشحالم کنارمی.کنارتم.

برقص گویا هرگز کسی تو را نمی بیند.

عاشق شو گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است.

زندگی کن گویا بهشت اینجاست.

دوستت دارم. 

بنام خالق انسان

 خیلی وقت بود که نوشتن برام مشکل شده و یا بهتر بگم یادم رفته ، زندگی یا گذشتن هر ثانیه ای از گذر عمر شده مشکل ، راستی کسی پیدا میشه که با کلمه مشکل بیگانه و نا آشنا باشه ؟

هر کاری رو میخواهی شروع کنی هی مشکل و هی دردسر

بعد از گذشت این همه سال ، فکرهایی که میکردیم و خیالهایی که داشتیم هنوز انگار در اول راهیم ، راهی که مشکل داشت ولی سهل مینمود ولی حال مشکل خود راه نیست که میترساند و خسته مینماید مسافتش برایمان هنوز مشخص نیست .

نمی دونم حرفها بزرگ میشن یا مشکلها بزرگش میکنن ؟ راستی هر حرفی واسه آدم بر میخوره ! میدونی چرا ؟

به نظر من که فقط از خستگی هستش ! خستگی از حرف همیشگی بنام مشکل !

فقط می خواهم به همه مادر و پدر و به همه آدمهای روی زمین و به همه کسانی که به نوعی دارن در خونه به نام کشیدن مسئولیت بر روی دوش

با سرنوشت خیلی از آدمها بازی می کنن بگویم تا کی ؟

من که باورم نمیشه

تو نباشی

عشق نباشه

گل نباشه

بشت بنجره نباشی

دلم از

دلت جدا شه

من که باورم نمیشه

تو نمونی

تو نباشی

من نباشم

مگه میشه

تو نمونی

من نمیرم

زنده باشم

من که باورم نمیشه

بردن اسم تو از یاد

اخه حس عاشقی رو

دستای تو یاد من داد

زیر سایه تو بودن

از گذشته تا همیشه

منو جا نذار تو دردها

اخه باورم نمیشه

من که باورم نمیشه

.......................

من که باورم نمیشه

تو نباشی

عشق نباشه...............

 

 

 

امروز دلم گرفته.اما با روزای دیگه فرق داره.این هفته میری.نمیدونم کجا.نمیدونم فاصله دوریها از اینم دورتر میشه یا نه.یادته میگفتم هر چی دورتر بری بهم نزدیکتری.اما انگار هنوز نرفته دلم بهونتو میگیره.

میگن اتفاقات زندگی حادثه هارو میسازن.شایدم بر عکس.داشتم ایکونهای کامبیوترو بازو بسته میکردم.یهو برنامه excel به چشمم خورد.همیشه بالا desktopam  نگه میدارم که وقتی کامبیوترو باز میکنم یادم بیفته.

انگار دیروز بود.بهونه اول.بهونه ساده.یادته.چطور اغاز شد؟

 

دکتر ......برا واحد روش تحقیق ازمون خواسته بود با این برنامه کار کنیم.ما هم که ماشالا اخر اطلاعات بودیم.منو انا فائزه مرضیه الهام.....نمیدونستیم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟/

یهو تو به ذهنم رسیدی.به انا گفتم میخوای از مهدی کمک بگیریم؟گفت اخه قبول ویکنه؟گفتم از خداشه.اون وقتا زیاد نمیشناختت.اما یه چیزایی ازت بهش گفتم..............

 

چه بهونه ای.بهت خبر دادم و قرار شد باهات تماس بگیرم.رفتم مخابرات گلباد.روبرو بیمارستان امام.

انا بیرون منتظر.نمیدونم گرمای کابین بود یا استرس تماس یا اتش ..............یه جوری بودم.گفتی الو...گفتم سلام.شناختید؟گفتی نه؟شما؟خودمونیما!خواستی بگی من با کسی حرف نمیزنم!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم سارا هستم.مزاحم نشدم؟

حس کردم هول شدی.من مثل همیشه شیطنتام گل کرد.بعد یکم اذیت رفتم سر اصل مطلب.اما اگه زنگهای تلفن های دفتر اجازه میداد..........

بعد یکم توضیح سیامک دوست عزیزتو که جایگاه محترمی بیشم داره معرفی کردی.خودمونیما.هر دوتون زیاد از برنامه با خبر نبودید.تو برنامه اشنا شده بودم با فرمولی که داده هارو تصاعدی بالا میبرد.فرمول تماسهای ما هم تصاعدی بالا رفت.ازم خواستی قرار ملاقاتی بذارم.یهو به خودم اومدم.سارا نکنه .........................

اما دیر شده بود.ندیده  دلتو دزدیده بودم.یادته میگفتی ناراحت میشم شما از مخابرات زنگ میزنیو خسته میشید؟میگفتی شماره بده من میزنگم؟من هم که بینیکو بودم.گفتم خطمو فروتم.اصرار داشتی برام خط بگیری.منم هر بار یک بهونه برات داشتم...........

یادته.یکشنبه 23 ابان.ساعت 7 عصر.اولین sms  رو بهت زدم.کاری که میدونستم ارزوشو داری.چه حسی داشتم.خدا بزنم؟نزنم؟دکمه send  رو زدم.متنش این بود."سلام.خواستم اینبارم اینجوری بهت سلام بدم."

 تو سر کوچه تو راه خونه بودی.کلی surpriz  شده بودی.فورا جواب دادی.........................

شب گفتی بررویی به حساب نمیاری اگه بهت شب بخیر بزنم؟اولین سب بخیرو زدیم.فرداش اولین صبح بخیرو من زدم.یادته؟بیدارت کردم.داشتم میرفتم کلاس.جلو بانک ملت سر چهارراه بهت زنگ زدم.از همون موقع خیالاتی بودم و زود نگرانت میشدم.جواب smso ندادی.زنگ زدم.گفتی تو ماشینی.میری سر کار....................

الان و امشب ۱۰۹۵ شبه که به هم شب بخیر گفتیم.حتی تو بدترین روزها.تو گریه ها.شادیها.نمیدونم از دوشنبه به بعد هم میتونم بهت شب بخیر بگم و بخوابم؟نمی دونم اگه نگم خوابم میبره؟

 

دلم نرفته هواتو کرده.هوای صحبتهای یواشکی شبونه.گوشیرو زیر لحاف گرفتنو اروم باهات حرف زدن.به خدا دلم برات میسوزه.میگم خدا مهدی چهطور حرفامو میشنوه؟اینقدر اروم حرف میزنم که خودمم نمیشنوم.........بعد میگم برو بخواب.صبح میخوای بری سر کار.میگی بیخیال.لذته این از خواب بیشتره.

یادش بشیر.چه روزایی........

یعنی میشه هفته های بعد مثل قدیما که وقتی خواب بد میدیدم و از خواب میبریدم و بهت زنگ میزدم....میگفتی گلم بخواب من بیشتم.نترس.خواب بود.خیره.اروم باش....................میشه بازم وقتی از خواب بریدم گوشیرو از زیر بالش بردارمو شمارتو بگیرم؟یا یادم میفته که تو دور از منی............

مهدی 2 سالو با شبای طولانی و صبحهای بی طلوعشو چیکار کنم؟

خدا کمکم کن.

تو هم برام دعا کن.

من که باورم نمیشه

تو نباشی

عشق نباشه......................

 

خدایا تو امید دلهای گرفته و غمگینی

نا امیدم نکن

برامون دعا کنید دوستان

دوستت دارم

 

اونکه دوست داره کوله بار غمی همرات نباشه

ساراقلب                    http://mahdi-sara.persianblog.ir/

 

***************************

اسمم مهدی هست 28 سال دارم عاشق شدم به یک دختر زمینی که نه دلش زمینی هست نه اخلاقش نه رفتارش ! فقط اسمش شبیه زمینیهاست : سارا
امروز یعنی سومین روز ماه رمضان این متن سارا را خوندم و گریه ام گرفت و دلم میخواست زنگ بزنم و داد بزنم که سارا دوستت دارم . اما نمیتونستم چون کلمه ای بنام محدودیت واسم دستبند زده بود . سارا و محدودیت !

به خاطر همه چیز ازت ممنونم به خاطر عشقت تو بهترین معلم زندگی و بهترین مدرس عشق بودی وهستی .

ادامه مطلب ...