شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

چرا .... ؟

چرا....؟محمد جانبلاغی

چرا..........؟
چرا بلبل همیشه نغمه خوان است چرا بر برگ شبنم می نشیند چرا آلاله های باغ سرخند چرا بر روی گل غم می نشیند چرا باران همیشه قطره قطره ست چرا در خانه ها دریا نداریم چرا در باغچه یا توی گلدان گلی یا برگی از رویا نداریم چرا پروانه ها معنای عشقند چرا جغدان همیشه اشکبارند چرا مردم همانند کبوتر درون خانه ها جغدی ندارند چرا در هر کتابی آسمان ها همیشه آبی و خوشرنگ هستند چرا هیچ آسمانی رنگ غم نیست چرا مردم خدا را می پرستند چرا ما عاشق باد صباییم چرا یک بار با طوفان نباشیم چرا در هر زمان در فکر دریا چرا یکبار با باران نباشیم چرا گلزار ها شاداب و سبزند چرا قلب بیابان لالهگون است چرا دستان برکه پک و نیلی است چرا چشم شقایق رنگ خونست چرا لبهای مردم نیمه خشک است چرا لبخند در آن جا ندارد چرا توی قفس هامان قناری ست چرا هیچ آدمی درنا ندارد چرا بالا تر از احساس عشقست چرا تصویر از اینه پیداست چرا نیلوفران پیک بهارند چرا احساس در دل ها شکوفاست اگر چه این بیان آرزو بود ولی آخر چرا زیبا نباشیم چرا یک بار چون بال پرستو چرا یک بار چون دریا نباشیم



گل سرخ قصمون با شبنم رو گوه هاش دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت گلای قصه ی ما ، اهالی شهر ، بهار نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار فک نمی کردن همیشه مال همن تا دم مرگ بمیرن ، با هم می میرن از غم باد و تگرگ یه روز اما یه غریبه اومد و آروم وترد یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمی کرد تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر هر کدون یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود چی می شد اگه تو دنیا ، قصه ی سفر نبود قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس که فقط تو کار دنیا ، دل سپردن بلدن بدون اینکه بدونن ، خیلیا خیلی بدن یکیشون حالا تو گلدون سفال ، خیلی عزیز اون یکی برده شده واسه عیادت مریض چه قدر به فکر هم ، اما چقد در به درن اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره این بلاها روسر خیلی کسا در می یاره بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه خوبا رو کنار هم می یاره ، بعدم می چینه کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار در امون بمونن از بازیای تلخ روزگار

 


یه روزی یه کف بین پیر نشست و فالمو گرفت چه بوی اسپندی می داد ، چشاش نجیب بود و درشت بهم نگاهی کرد و گفت ، فالتو می خوای بگیرم ؟ گفتم بگیر ، بعدم بگو ، بگو چه وقتی می میرم ؟ گقت دخترم کف می بینم ، قهوه و فنجون ندارم نه بلدم ، نه دوس دارم اداشونو در بیارم گفتم بگو ، اینم دسام ، از روی چپ می گی یا راس خندید و گفت فرق نداره ، هر دستی که میل شماس تو زندگیت سختی دیدی ، فالت چرا پر از غمه ؟ توی اسمت می بینم ، درس می گم نه ، مریمه ؟ یکی رو دوس داشتی که رفت ، مردا همه عین همن خوبم توشون پیدا می شه ، اما خوبا خیلی کمن بچه بودی چند تا خطر گذشته از بیخ سرت خیال داری سفر بری ، خیره الهی سفرت یکی دیگه تازگیا تو زندگیت پیدا شده زیاد بهش تکیه نکن ، دوست داره ولی بده دشمن چه قدر زیاد داری ، راستی مگه چه کاره ای ؟ فک نکنم دارا باشی ، نمی بینم ستاره ای دو سه تا لکه می بینم ، دلت شکسته از کسی یکی ته قلبته که ، می خوای بهش زود برسی خدا رو از یاد نبری ، ایندتم پکه و نیم دو سه تا سد تو راهته ، دو تا بزرگ ، یکی کوچیک یکی تو قوم وخویشتون یه کم مریضه ، مگه نه ؟ همون که اسیرشی ؟ واست عزیزه مگه نه ؟ نگامو چیدم از نگاش ، با کلی غصه خندیدم اصلن چی گفت و از کی گفت ، فالم چی بود ، نفهمیدم آدمای فالای من ، مثل خودش غریب بودن یعنی که خطای دسم ، انقد کج و عجیب بودن ؟ خیلی خجالت کشیدم ، غم از نگاش چکه می کرد گفتم چرا فال می گیری تو این هوای خیلی سرد چیه ، فالت درس نبود می خوای که مزدمو ندی نه هر چی گفتی راس بودش ، تو راه حلم بلدی ؟ بغض گلوشو آخر سر تو شهر چشماش ترکید گفت دخترم باور نکن ، هیچکسی فردارو ندید من یه غریبم و اسیر ، تو شهرتون در به درم
دروغ می گم تا شبمو یه جور به فردا ببرم منم یه بندم مث تو ، تقدیرامون دست خداس من کی باشم که بتونم ، بگم تو طالعت کجاس گذشتم و نذاشتم اون بیشتر از این بهم بگه اون ولی گفتش واسه فال نرو پیش کس دیگه دیدم اونو که دوباره به یه کسی دیگه رسید بازم همون کف بینیا ، دوباره بغضش ترکید دنیای بی وفای ما از این کسا زیاد داره از زمین و از آسمون ، غریب و کولی می باره از همه چی که بگذریم ، تمامشم دروغ نبود شاید به خاطر همین ، سرش زیاد شلوغ نبود سر اونا که راس می گن ، همیشه خیلی خلوته چه توی فال ، چه زندگی ، دنیا پر از خیانته کف بین پیر هر چی که گفت دلم یه گوشه ای نوشت تا ببینه حق با اونه یا بازی ای سرنوشت
همه شبیه همشدیم ، فالامونم عین همه اما فقط اون از کجا دونست که اسمم مریمه ؟ این که تموم شد و گذشت اما عجب کف بینی بود
ته دلش زلالتر از پیش گوییای چینی بود دسام براش فرقی نداشت ، اون با دلش فالمو گفت از بعضی حرفا بگذریم ، دروغ چرا ، راستشو گفت دل و ببین که همه جا یه جور به دردت می خوره یکی باهاش فال می گیره ، یکی پولاشو می شمره خلاصه که دلای پاک، قسمت هر کس نمی شه دلای روشن و زلال مال غریباس همیشه اینم یه قصه ی عجیب ، فالی که چیزی نمی خواست کف بینی با یه قلب صاف ، نه دست چپ نه دست راست


این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه گردای رو اینه فقط غم زندگیه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکل بی ساتاره ها یه کم ستاره چیدنه این زوها کار گلدونا از شبنمی تر شدنه آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه جرم تمومشون فقط لذت آشناییه این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه شبا غم قناریا تو خواب خونه جاریه این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره هر جایی منتظر ورود یه مسافره این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه چشاتون تا ابد به در بسته می مونه این روزا قصه ها همش قصه دل سوزونه خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه تنها پناه آدما عکسای یادگاریه این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن این روزا آما کمن پشت نقاب پنجره کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم شبا یکم دلواپس کودک همسایه باشیم اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه اما نه فکر که مکنیم این کار یه کار ساده نیست انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست انگار برای گل شدن هنوز هوا اماده نیست