شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

غم فراق

غم فراق 

محبوب من!

امشب باز غم فراق، چون ابرهای در هم پیچیده، آسمان دلم را فرا ‌گرفته است  و باران اشک، نمود دل طوفانی‏اش می‌شود. گویی که اشک می‌خواهد زنگارهای دل فراق کشیده را  با زلال خود شستشو دهد ولی عاجز است. وقتی صاعقه جدایی به رخ جان آدمی سیلی می‌زند و یاس دل پژمرده می‌شود و شاهد تنهایی و غمم فقط مهتاب باشد، از اشک چه کاری ساخته است؟

 

جانا!

سخن از فراق است و دردیست فراق که دواپذیر نیست؛ گویی که بر انبار کاهی آتشی افکنده‌اند و دیگر از چند قطره آب چه کاری برآید؟ زانوی غم بغل می‌کنم و شب به نیمه می‌رسد اما قلب تسکین نمی‌یابد و فوران آتش غم از عمق اقیانوس روح تا قلب جریان می‌یابد و با اشک ازچشمه‌ی چشم‌ها بیرون می‌زند؛ گوش دار! بانگ وحشت‌زای بوف دل، در ویرانه‌های سینه می‌پیچید. دیگر جان خود به اشک بدل می‌شود و از چشمان فرو می‌ریزد تا التیامی بر آتش دل باشد. اما دریغ! دریغ و درد! شرنگ فراق بر جان عاشق تلخ تر از آن است که اشک درمانش کند.

از پنجره بیرون را می‌نگرم. آسمان نیز امشب شبنم‌های خود را بر روی شهر می‌ریزد و می‌خواهد که با صدای نرم و بارش لطیف خود  مرهمی باشد بر زخم‌های من. ولی آسمان نیز چون به دل عاشق زجر کشیده من می‌نگرد، ابرهایش تکه پاره می‌شود و اندک اندک رنگ سیاهی به خود می‌گیرد و در سیاهی شب گم می‌شود.

می‌دانم صبوری زیباست. آری می‌دانم. اما چگونه دل عاشق را به صبوری فراخوانم در حالی که چشمه‌های اشک از عمق قلبی آتش گرفته می‌جوشد و هستی‌ام را به بازی می‌گیرد؟

 معشوق من!

فراق یار نه آن می‌‌کند که بتوان گفت! 

تقدیم به تو 

تمام احساس درونم را

که یکسره اشتیاق است و شوق

به تو تقدیم می‌کنم

لحظه لحظه‌های دلتنگی‌ام

که وسعتی دارد به اندازه یک دل درد کشیده عاشق

به تو تقدیم می‌کنم

و انتظار را

که در چشمان همیشه ابری‌‌ام می‌بینی

به تو تقدیم می‌کنم

و عشق را

که در هر تپش‌ قلب خسته‌ام

با تو ابراز می‌دارم

به تو تقدیم می‌کنم

این است هدیه‌های من به تو

و می‌دانم تو با خورشید مهربانی‌ات

از آن‌ها محافظت می‌کنی 

چنین است عشق 

عاشق چنان عشق می‌ورزد که گویا معشوق پاره‌‌‌ای از تن اوست و هر لحظه خود را به او نزدیکتر می‌بیند چنان که همه آینده و امیدش  در وجود او خلاصه می‌شود. عاشق زندگی بدون محبوب را بدتر از جهنم می‌بیند  و گاه چنان دل تنگ می‌شود که او را از اعماق رؤیاهایش بیرون می‌کشد و در دنیای واقعی و عینی در آغوش می‌گیرد و گاه نیز از دل تنگ چنان می‌گرید که گویی همه ابرهای جهان در حال باریدن هستند. در آسمان دل او فقط یک خورشید می‌تابد و جان او بر یک قبله روی می‌کند و نام او تقدسی چون نگاه قدسی مؤمنان راستین ادیان و مذاهب به قدیسان خود دارد. عشق چنین است. دریچه‌ای که از آن می‌توان به برهوت زندگی نگریست و خوشبختی را دید. عینکی است که از ورای آن زندگی زیبا و معشوق زیباترین  است. رؤیایی است شیرین که فقط بین عاشق و معشوق جریان دارد. دریایی که غریق در آن، زندگی را می‌بیند و به آن دست می‌یابد. عشق چنین است. 

آسمان آبی، خورشید داغ عشق 

بروی ادامه مطلب کلیک کنید:

ادامه مطلب ...