شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

بیهوده

تو هستی تو رویام....

توهستی توقلبم...

 ولی رفتی و ندیدی حال خرابم....

توی این دنیا توی این عالم زندگی بی تو برام معنا نداره...

چرا زیر سایه یک شب عشقمون از یادت رفت....

گله دارم از خدایا چرا شد عشق از ما جدا....

من با اشک شب روز٬واسه برگشتنت دست به دامن خدام ...

میبینم من که انگار٬توی قلبت نیست احساس...

فاصله زیاده تو دور شدی باید اینو بدونی که هنوز عشق تویی...

تو به سادگی رفتی ٬ولی من امشب توری تو رویام که فردا برمیگردی...

پس برگرد ....که هنوزم دربدرتم...میخوام مثل قدیما بذاریم سر به سر هم........

تنهایی .....

و این قدرت را کسی به من داد ،

ســیــگـــــــــارم شد تــنــهـــا یـــارم . . .


سالهاست با آن عشقبازی میکنم . . .


تختم را یادت هست آیا ؟!


هنوز هم خیسی تنت را روی بدنم احساس میکنم . . .


حرفهایت را چه ؟! آنها هم یادت هست ؟ 


ســیــگــــاری که باهم کشیدیم ؟!


یه کام من ؛ یه کام تو ؟! چه خوش خیالم من!!


هر شبت اینگونه میگذرد..... 


تو را چه به یاداوری تخت و تن من . . . . !!!

طنز

یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!

اگر عاشق نبودم

تنگاهی آدم بدون اینکه بخواد دلی رو می شکنه و بی تفاوت از کنارش رد میشهراه سبز زندگی

گاهی اصلا درک نمی کنی که اون چیزی رو که داری می شکنی دل باشه...راه سبز زندگی

و این بار

اینجا سکوت دوباره معنا می گیرد

و ابر بی غیرت و سیاه دل بی کسی به روی چمنزار مهربانیم می بارد

باریدن نه تگرگ می گیرد

دلم می گیرد

نگاهم خیره تک درخت محبتی می ماند که روزی با دست خود درون قلبش کاشته بودم

اینجا سکوت مرهم تمام دردهایم می شود

اینجا سکوت قفل کوچکی می شود برای تمام حرفایی که ناگفته مانده اند

دلم می گیرد از تمام آنهایی که روزی برایشان مظهر عشق بودم

لیلی آن تک کبوتر خسته ی در راه مانده اینجا با سکوت اسیر بی مهری می شود

آه اگر عاشق نبودم

آه اگر عاشق نبودم

........

راه سبز زندگی

عشق خدای

عشق خدای

چرا سهراب سپهری گفت تا شقایق هست زندگی باید کرد؟

شاید آن روز  سهراب که نوشت:تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل

پر دردگل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس

زندگی اجباریست !!!!!

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...

 یادمان باشد اگر این دلمان بی کس ماند

طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم...

 یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست

 به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم...

 یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا

دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم...

 یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست

 دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم...

 یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم

 طلب سوختن بال و پر کس نکنیم...

خواستم تنهایی رو معنی کنم

اولین کاری که کردم به خودم نگاه کردم

و به دور و برم

خودم رو تنهای تنها کنار درختی خشک و دریا دیدم

فهمیدم تنهایی یعنی

خودت باشی و خدایت

خودت باشی و دل شکسته ات

خوت باشی و یک دنیا حسرت

خودت باشی و اشکهای پشیمانی ات

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


 

 

شاید بتوانم در وادی عشق کلبه ای رنگین تر از رنگ بال پروانه ها بسازم پنجره اش را باز کنم

تا بشود

مامن امنی برای پروانه های عاشق شمع وجود را بر طاقچه ءمهر روشن کنم تا پروانه راز

عاشق شدنش را برایم بگوید ومن بی ریای بی ریا در سوز دل او اشک حسرت بریزم دل را

مفروش کنم با فرش عاطفه و دیوانگان بی مهر را در آن مهر و یک رنگی بیاموزم اما نه ...

می خواهم به غول تنهایی بگویم که دیگر در مدار زندگی کسی را ندارم که از عشق به پروانه

بگویم یا کسی را ندارم که از عشق و بودن برایش درد دلی بگویم می خواهم مقابل پنجره خزه

ای بکارم تا ظالمانه پروانه ها را برایم شکار کند برکه ای بسازم ودر آن مرغابیان بی مهری

پرورش دهم می خواهم نهال بی توجهی را از نو بکارم و آن را با نا امیدی ابیاری کنم می

خواهم از کینه برای پروانه ها سخن بگویم و به آنها بگویم که از شما بیزارم از شما که عاشقید

شما که عشق را حتی به قیمت بالهایتان انتخاب کردید ولی من عشق و معشوق امید و مهر و

زندگی را با هم از دست داده ام ..

 

 

بقیه عکس ها تو ادامه مطلب

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


یاسین

 

 

مرگ من نزدیک است

باور کن

لحظه ی سخت نبودن

بسیار

نزدیک است

باور کن دیگر از پنجره ی بسته ی شهر

هیچ کس

شعر زیبای زمان را

نتوان ریخت برون دیگر از چلچله ها هیچ کسی نیست بدارد خبری

مشت ها بود نشان خروار

و نهایت شبهی بود که من می دیدم

عینکی باید داشت

عینکی تا ابدیت

تا عقل

و نه دل

و دل از باغچه باید به برون کرد سریع

که مبادا اندکی جهل کند یک احساس

من

سپیدار بلندی بودم

سایه ام

برگ و تمام هستی ام

مال کسی بود روزی

من به یک زیر نگاهش جان به جان دادم و او

باز مرا خوب ندید

حال چند تکه ی بی ارزش چوبی هستم

چند تکه که به دیده زشت است

ارزان است

در عمل این ها نیست

من به تاراج تمام لحظه های آبی احساسم

مدیونم

و زمانی که جهان در گرو مشت من است

می خندم

و بلند خواهم گفت

این فقط

ذره ای از

شعله ی چند تکه ی چوب زشت است من

سپیدار بلندی بودم ...

حال تنها شعله و آتش و دردم

همین 

 

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


love(2

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک ،

 

 چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟

 

 ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ،

 برو با دل بیا تا من بگردم

 

چشمانت را برای زندگی می خواهم

اسمت را برای دلخوشی می خوانم

دلت را برای عاشقی می خواهم

صدایت را برای شادابی می شنوم

دستت را برای نوازش و

                              پایت را برای همراهی می خواهم

عطرت را برای مستی می بویم

خیالت را برای پرواز می خواهم

و

خودت را نیز برای پرستش...

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


love(3

 

 در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه می کوبی ابر باش تا منتظرت باشن که بباری

ساعتها رو به روزها گره می زنم و روزها رو به شبها می بافم. همه لحظات تنهائی ام رو تو صندوقچه خاطرات میذارم و اونو می بندم. می خوام خاطراتم رو هدیه کنم به آینده، آینده رو هدیه کنم به زندگی، زندگی رو هدیه کنم به عشق و عشق رو هدیه کنم به« تـــو»! و تو رو ...

آخه« تـــو» رو به کی میتونم هدیه کنم ؟

نه به هیچکس ....... !

« تـــو» رو میسپارمت دست اونی که خیلی بیشتر از من دوست داره دوستت دارم و دوستم داشته باش شاید....... آره اگر دوست داشتن گناهه پس من گناهکارترین بودم. همه نهی کردن منو از این عشق و دوری از عشقت رو می خواستن. ولی من واستادم . بدون پناه، بدون یاور. دوست داشتم تو اولین قطرات اشکم رو درک می کردی اون چیزی رو که تو وجودم بود. دوست داشتم تو تمام نا باوری ها و تمام بایدها و نباید ها باور می کردی

دردی رو که روزها ، گوشه این دل پنهون کردم و

 

با تمومه خاموشیم بفهمی که تو دلم غوغایی برپاست

.............................

.......................

..............

.

 

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل رابه کف هر که دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست

آن شمع که می سوزد و پروانه ندار

در انجمن عقل فروشان ننهم پای

دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


 سه جمله ی زیبا : 1) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی . 2) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ . 3) آغاز کسی باش که پایان تو باشد

سرنوشت، ننوشت...... گر نوشت، بد نوشت....... ((اما باور کن)) سرنوشت را نمیتوان از سر نوشت

ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند

 می خواهم گلی را برایت بفرستم اما می ترسم از اینکه پژمرده شود پس "س" را از "گل سرخ" و "ل" را از گل " لاله" ، "ا" را از گل "اطلسی" و "م" را از گل " مریم" بر میدارم و سلام را تقدیمت می کنم

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


خدایا

من اینا رو نمیفهمم . اینا هم منو نمیفهمن ! خسته شدم ! خسته میفهمی یعنی چی !؟ نمیفهمی دیگه ! نمیفهمی ! میفهمیدی شر منو از سر اینا کم میکردی ! حوصله ام سر میره از دست آدمایی که فکر میکنن منم باید کپی خودشون باشم ! خوب منم میخوام زندگی خودمو داشته باشم ! این آدمای خلقتت اگه فهمیدن !!!!

نشستی اون بالا چیکار میکنی ؟! خوش به حالت ! هیچکس نیست بهت گیر بده ! هیچکس ! گیر  ما هم که گیر نیست ! میخونی اینا رو میخندی و میری به کارات میرسی ! باحالی دیگه ! خدایی ! واسه خودت تاج و تخت به هم زدی رفتی نشستی روش و با آدمکای دنیایی که ساختی داری یه شطرنج ۷ میلیارد مهره ای بازی میکنی ! مهره سیاه و سفید هم نداره ! همه مهره هاش یه رنگه ! رقیب هم نداری ! واسه خودت میشینی جابجا میکنی مهره ها رو و یکی رو میزنی و یکی دیگه رو میاری جاش تو ! منم بچه که بودم یه همچین بازی ای میکردم ! اونوقت همیشه فکر میکردم وای که من چقدر باحالم که همیشه این بازی رو برنده میشم ! کلی واسه خودم ذوق مرگ میشدم !

منم اگه جای تو بودم و این همه وقت آزاد داشتم و این همه دلم خجسته بود اونوقت این چیزای دنیا رو که میدیدم میخندیدم و شاد میشدم ! ولی الان من جات نیستم ! مثل تو هم وقت آزاد ندارم . واسه همین هم هست که از دست این آدمای خوشگلت خیلی که زور بزنم فقط گریه نمیکنم و خودمو وا نمیدم !

بهت پیشنهاد میکنم بیای یه کم با آدمایی که ساختی زندگی کنی ! از اون بالا نگاه کردن فایده نداره ! از اون بالا هر کی دیگه هم که جای تو باشه و نگاه کنه خنده ش میگیره ! ولی اگه خیلی ادعات میشه که صبر و تحمل داری پاشو بیا چار روز رو زمین با این آدما زندگی کن ! اصلا چار روز بیا تو خونه ما جای من باش ! بیا بشین ببینم میتونی دووم بیاری یا نه ! بیا بشین ببینم میتونی هی بهت گیر بدن و هی هیچی نگی و هی چوب تو مغزت کنن و هی هیچی نگی یا نه ! اگه تونستی اونوقت معلومه یه کاری کردی ! شرط میبندم تو هم دووم نمیاری ! اگه آوردی اونوقت من دهنمو میبندم و هیچ چی نمیگم تا آخر عمرم و هر کی تو این خونه هر چی گفت من میگم چشم !!! اما اگه کم آوردی اونوقت هر چی میخوام باید بهم بدی ! چیز زیادی نمیخوام ! تموم شدن خودمو میخوام !

آره بابا ! تو راست میگی ! من نازک نارنجی ام ! من الکی زود خسته میشم ! من تحمل ندارم ! من هر چی که تو بگی ام ! ولی خوب همه اینا هم که باشم تو منو ساختی ول کردی وسط این آدما و واسه خودت شاد نشستی !

حالا هر چی ! به قول اون یارو که مطلبش تو دفتر مهدیه بود ! یا تو اشتباه ما آدمایی ! یا ما آدما اشتباه تو ! چه فرقی میکنه ! این وسط یکی هست که نیست ! نه این که نباشه ! یکی هست که درست و حسابی نیست ! شایدم همه چیز درسته و این وسط فقط منم که اشتباهم ! به هر حال هر چی که هست این آدم نازک نارنجی مسخره الکی چرت و پرت مذخرف ... یه چیز کوچولو ازت میخواد . تو که خدایی و کلی واسه خودت جلال جبروت داری و ادعات میشه هر کاری بخوای میتونی بکنی واسه اثبات حرفات هم که شده قبول کن و بهش بده !

این آدمه میخواد تموم شه ! واسه تو که کاری نداره ! پرونده اش رو بردار . اون انگشتت که روی نگین انگشترش مهر تمام شد رو طراحی کردی رو بیار نزدیک دهنت ! چند تا ها کن روش که مهره حسابی از بخار دهنت مرطوب شه ! انگشتت رو بکوب رو پرونده ! بعدشم ببندش و بندازش قاطی بقیه اونایی که هر روز جونشون رو همینجوری ساده میگیری !

مگه خدا نیستی !؟ مگه نمیگی هر کاری بخوای میتونی بکنی !؟ یالا دیگه !

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


بدون نظر نروید ناراحت میشم

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات



 فیلمهای در حال اکران : به خاطر 1 لیتر بنزین - من ترانه 1000 لیتر بنزین دارم - رستگاری قبل از ساعت 12 امشب - رایحه خوش بنزین - ب مثل بنزین -علی بنزینی - بنزینی ها - بازی بنزین - مرد بنزینی - پسر بنزین فروش - دو ماشین با یک کارت - بنزین فصل- می خواهم بنزین بزنم! - دیشب بنزین زدم آیدا- سفر به پمپ بنزین- بازگشت بنزین- از میدون تا پمپ بنزین- دزدان بنزین

 

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم تیر 1386ساعت 19:42 توسط حامد | یک نظر


نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات



نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات





نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


بعد از سر زدنتون اگه وقت کردین نظر هم بدین

نوشته شده توسط محمد در تیر 1388 لینک ثابت ارسال نظرات


دوستت دارم