شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

آفتابگردان عشق تو

آفتابگردان عشق تو  

در مورد آفتابگردان حرف های زیادی گفته اند وشنیده ایم. این که از طلوع خورشید تا هنگام غروب، چشم در چشم خورشید می دوزد، پا به پای او می چرخد و چون خورشید در پشت کوه های فراق افتد، او نیز سر خم می کند و حتی به ستاره های شبانگاهان نمی نگرد و با چشم پاکش تا فردا، انتظار طلوعی دیگر را می کشد و...

این گل را به درستی سمبل عشق به خورشید می نامند و حتی نام از او دارد و غم و شادی از او می گیرد.

من خود زمانی صبحگاهان در مزرعه ای، صورت غمناک آفتابگردان پیش از طلوع خورشید را دیده ام و می دانم که چه حالی دارد از ندیدن یک شبه معشوقش و پس از ساعتی و آن گاه که گرمای خورشید کمی بر برگهای زرد او می تابد، رخ طلایی و بشاش او را نیز دیده ام و می دانم که هیچ طلوعی چون طلوع معشوق بر جان عاشق نیست.

رسم عاشقی آن است که باید مانند آفتابگردان - این بوته چند ماهه عاشق- در تاریکی های فراق، دیدگان را به افق عشق دوخت تا کی معشوق در رسد و  چشم به گرمی و حرارت خورشید عشق دوخت تا جان از گرمایش حیات گیرد. همیشه یا باید روی به عشق بود و یا در انتظار معشوق و نه دل به فانوس های دروغین محبت بست و نه روی به هر ستاره کم نوری که فریبکارانه عاشقی را سوسویی مزورانه دارند.

و من اینک در شبی وهم آلود و پر از اندوه فراق، سر در گریبان تنهایی، با دلی لبریز از آه گرم و با دیدگانی پوشیده از اشک سرد، اگر نه انتظار طلوع شبانه که انتظار وصال  سحری را دارم و می دانم که چون با یاد تو چشم بر می بندم، رویت را در رؤیایی شیرین خواهم دید و تنها نمی مانم 

در گذر سال‌ها 

در گذر سال‌ها

 

همانند لیلی قصه های عاشقانه آمدی و مرا مجنون کردی. من خالی از آرزو بودم. تو آمدی و مرا با رؤیاهای عاشقانه همسفر کردی. مرا تا دشت پهناور آرزوها همسفر شدی و تمام آرزوهایم را زنده کردی. تو که آمدی دل من پر شد از امید و دلگرمی. تو شبنمی زیبا شدی که بر چشمانم نشستی و اشکی عاشقانه که بر روی گونه ام سرازیر شدی. آمدی و من همه درهای دلم را برای ورودت باز کردم و خوب که در دلم جای گرفتی دیگر نه کسی را به آن راه دادم و نه راه خواهم داد. من با دست خود قلبم را اسیر کردم، اسیر محبت و عشق تو. سال‌های سال هر شب و هر روز تمام درد دلهای عاشقانه‌ام را به خیال تو گفتم و  در گوشت زمزمه عشق کردم. به تو گفتم که جز تو نه دلبری می شناسم و نه کسی را شایسته می دانم. به تو گفتم که تو تنها مونس قلب منی و لحظه ای از دلم دور نیستی. به تو گفتم که همه کوچه ها و پس کوچه های ذهنم را با عطر عشق تو پر کرده ام و جز قدم‌های تو کسی را یارای گام برداشتن در آن‌ها نیست. تو خود خوب می‌دانی که چه شب‌ها که ساعت‌ها با تو از عشق گفتم و در خودم مویه کردم. عزیزم به تو گفتم که از تمام این دنیا تنها همین قلب عاشق را دارایی خود می‌دانم و آن را نیز به تو تقدیم کرده‌ام. اینک در گذر این سال‌های دراز، بیش‌تر از پیش، دوستت دارم و ملازم عشق تو هستم و با تو عهد می‌بندم که عاشقانه زیست کنم با یاد تو، با خاطرات تو، با رؤیای تو و با عشق تو. 

نقش بهشت 

بقیه درادامه مطالب  وجون من نظر بدین!

ادامه مطلب ...