شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

چقدر خوشبخته اونی که تورو داره ...

چقدر خوشبخته اونی که تورو داره

تو دوسش داری و دستاشو میگیری

میتونی تکیه گاهش باشی هر لحظه

با رویاهات داری دنیاشو میگیری

چقدر خوشبخته و اینو نمیدونه

که با تو زندگی کردن چقدر خوبه

تو اونجا شادی آرومی پر از عشقی

من اینجا تو دلم تردید و آشوبه

همه دنیای من مال تو بودن بود

حالا دیگه تورو داشتن یه رویائه

باید باور کنم سهم من این بوده

دلم بی تو چقدر خاموش و تنهائه

تو اونقدر خوبی که هر کی تورو داره

کنار تو براش دنیا بهشت میشه

همیشه توی این عشقای نافرجام

مقصر دست سرد سرنوشت میشه

تورو هرگز نداشتم اما میدونم

اونی که پیشته خوشبخت ترین میشه

براش با درد و غصه موندنم کم کم

با لبخند تو دیگه سخت ترین میشه

چقدر خوشبخته اونی که تورو داره

چقدر تلخه من اینجا بی تو آواره م

تو خوشبخت باش و من اینجا بدون تو

میشینم تا ابد روزامو میشمارم

شب و احساس دلتنگی

شب و احساس دلتنگی
از اینجا تا خیال تو
یه ساعت نیست که رفتی و
بهونه می کنم جات و
رها شو با من این لحظه
هوا عطره تو رو داره
دوباره خونه دلگیره
چشام تا صبح بیداره
می خوام تا حس کنم ماه و
تو آغوشم کناره تو
چقدر لمس تنت خوبه
می گیرم حس دستات و
یه فرصت از چشات می خوام
یه لحظه با تو تنها شم
توی آرامش دستات
بمونم تا که پیدا شم
صدام کن که خیال تو
منو تنها نمیذاره
دلم از حس دلتنگی
توی این لحظه بیزاره
نباشی بی تو تاریکم
توی تصویره آئینه
تو می رقصی و چشم من
فقط رویات و میبینه
هنوزم وقت تنهایی
نگاهم بونه می گیره
تو رو می خوام و دور از تو
یه جورایی نفس گیره

زیادی

انگاری من زیادی ام
دیگه واسه تو عادی ام
دیگه منو دوست نداری
بگو واسه تو من چی ام

چرا فرق نداره
بود و نبود من برات
دیگه تمومه عشقمون
حرفی نمونده تو چشات

می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم

چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو

انگاری از گذشته مون
از اون دل شکسته مون
چیزی یادت نمونده و
دلت می خواد بگی برو

دیگه بازی بسه
می رم بدونی عاشقم
دیگه تو راحتی گلم
تمومه من دارم می رم

می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم

چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو

زیر بارون ستاره

تو هنوزم مثل قصه واسه پرواز خیالی
حس خوبه یه بهونه واسه بارون چشامی
تو نگاهت مثل آفتاب تا همیشه مهربونه
قلب پاکت مثل آینه که همیشه روبه رومه
لحظه های عاشقونه در کنارت آرزومه
داشتن تو واسه قلبم مثل فتح آسمونه
کاش بدونی که به جز تو عشقی از خدا نمی خوام
تو که باشی در کنارت تا ابد مالک دنیام
مثل جاده که همیشه واسه رفتن و عبوره
لحظه های خوبه با تو از شب وحادثه دوره
خواب چشمات مثل بارون توی خلوت نگامه
وقتی نیستی غم دنیا مثل کوهی سر رامه
انتظار دیدن تو مثل بارون بهاره
هیچکی جز من نمی تونه آرزوت کنه دوباره
شب تنها شدن من زیر بارون ستاره
کاش یکی بود میرسوندش دستات و به من دوباره

دو راهی در قلبم

نگاهت با منه اما خیالت رو نمی دونم
تو این راهی که میرم من یه بن بستیه می دونم
من از حادثه لبریزم تو و خواب پریشونی
نگاهت می کنم اما نگاهم رو نمی خونی
تو آغوش کدوم رویا تو رفتی که فراموشی
صدات کردم و مثل شب سکوتی سرد و خاموشی
کدوم حسی تو رو از من گرفته مثه تنهایی
دل آرومی ندارم من تو این لحظه که اینجایی
به دنبال یه خورشیدم تو تن برفی دستات
خیالت پی کی رفته من و رد می کنه چشمات
غروبهای نگاه تو یه احساس غریبونست
پشیمونی تو از اینکه کنارت دل دیوونست
تو این راهی که رفتم من دو راهی تو و قلبم
یه احساسی به تو دارم نمیذاره که برگردم
همونقدر که ازم دوری خیالم به تو نزدیکه
یه سوسوی ضعیفی هست نباشی خونه تاریکه
یه شب خواب تو رو دیدم یه عمررفته فراموشم
نمیدم قلبت و حتی برنگردی به آغوشم

وقت تنهایی

شب و احساس دلتنگی
از اینجا تا خیال تو
یه ساعت نیست که رفتی و
بهونه می کنم جات و
رها شو با من این لحظه
هوا عطره تو رو داره
دوباره خونه دلگیره
چشام تا صبح بیداره
می خوام تا حس کنم ماه و
تو آغوشم کناره تو
چقدر لمس تنت خوبه
می گیرم حس دستات و
یه فرصت از چشات می خوام
یه لحظه با تو تنها شم
توی آرامش دستات
بمونم تا که پیدا شم
صدام کن که خیال تو
منو تنها نمیذاره
دلم از حس دلتنگی
توی این لحظه بیزاره
نباشی بی تو تاریکم
توی تصویره آئینه
تو می رقصی و چشم من
فقط رویات و میبینه
هنوزم وقت تنهایی
نگاهم بونه می گیره
تو رو می خوام و دور از تو
یه جورایی نفس گیره

راز دل

کاش وقتی زندگی فرصت دهد


گاهی از پروانه ها یادی کنیم


کاش بخشی از زمان خویش را


وقف قسمت کردن شادی کنیم


کاش گاهی در مسیر زندگی


باری از دوش نگاهی کم کنیم


فاصله های میان خویش را


با خطوط دوستی مبهم کنیم


کاش وقتی آرزویی میکنیم


از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمین هم از آنجا بگذرد


حرف های قلبمان را بشنود

آن یار بی وفا

باز آن یار بی وفا
باز آن یار با جفا
رفته بی من ای خدا
باز که شده درد آشنا
من تنها یا دل شدم
او با کی شد همنوا
او که با من میدمید
او که از من می شنید
حال رفته بی من چرا
راز دل شد برملا
من بی او خوابم نبرد
او با کی شد هم قبا
باز من دیوانه شدم
مست با بیگانه شدم
او در دلم جا خوش بکرد
من رسوا ترین رسوا
خوش بودم وقتی که بود
مست بودم با دلبران

کاش

کاش گم می شدی در دفتر خاطرات زندگی ام ....

و یا من پاره میکردم این صفحات بودن با تو را !!!
...
از رفتنت دلگیر نیستم ، گلایه من از خاطراتی است که مرا زیر و رو می کند

دلگیرم از آدم ها

آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو
به عقده هایش پی نبرد


از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد تو
مو شکافی میکنند
و بدهایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و دردهایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو
کشیش تر ببینند


از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود
برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند
آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام


از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت می نشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ...
و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست


از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند

دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد
تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری


دلم گرفته است ...
همین را هم میخوانند و باز ...
خودشان را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند

غم تنهایی

اگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی،هرگز پول هایت را نشمار،قطره ای اشک بریز و دستهایی که برای پاک کردن اشکهایت می آیند،را بشمار.این است ثروت واقعی....

من فقیرترینم! به اندازه یه دریا اشک ریختم ولی حتی یک دست هم برای پاک کردن اشکهایم نبود!!!

دردودل من با شما

دردودل من با شما  

5 دقیقه بیشتر طول نمیکشه

 سلام ،

محمد جانبلاغی هستم حرفهایی که تو این پست میذارم کمی متفاوته خودمونی مینویسم چون خدومونی بودن رو دوست دارم راحت و باز میرم جلو چون راحت بودن رو دوست دارم و دوست داشتم و دارم که اگر مطلب جدید به دستم میرسه که بتونه راهگشای توی کاربر باشه برای انتخاب بهتر برای  زندگی بهتر برات بنویسم و تو سایت بذارم  هدفم از ایجاد وبلاگ و وب سایتهای تنظیم خانواده و عاشقی برای تو همین بود نه دنبال جذب بازدید کننده بودم و نه شهرت  و  تا حالا هم تو هیچ سایتی تبلیغ نکردم   هر کی اومده از تو گوگل و بقیه سایتها اومده و یا معرفی دوستانش. من اون چیزی رو که میدونم در اختیار تو میذارم  تا بهتر انتخاب کنی  و اگر تو هم دوست گلم دوست دارید دانسته های خود را با من تقسیم کنید لطفا به این آدرس مراجعه فرمایید.

بیشترین مشاوره ای که با من شده است بیشترش در مورد عشق و ازدواج بوده است.به همین دلیل لازم دونستم که حرف های دلم را در مورد عشق و ازدواج به شما بگوییم. 

ازدواج یک اتفاقه و اتفاق خبر نمیکنه  تو زندگی ما ادما این انتخابهامونه که مسیرمون رو  تغییر میده  یه انتخاب  حتی اگر کوچیک باشه میتونه کل زندگی ما رو تغییر بده و مسیرش رو  عوض کنه  اکثر ماها در انتخابهای احساسیمون ( انتخاب همسر)دچار تردید میشیم  مشکل اینجاست که هر چقدرم ادعای  منطقی بودن میکنیم باز وقتی یک جریان تمام میشه میبینیم که احساسی فکر کرده بودیم  ما ها بلد نیستیم و یاد نگرفتیم با اطمینان انتخاب کنیم و همیشه مردد هستیم  . معمولا زود وابسته میشیم  زود بهم میگیم همو دوست داریم وزود فکر میکنیم عاشق شدیم و زود  احساسات جلوی دیدگان ما رو میگیره و زود همه چیز تمام میشه و خیلی دیر اتفاق می افته که دوست داشتنهایی که زود بوجود اومده به ازدواج ختم بشه  مسئله سادست چون ما دوست داشتنم نمیدونیم چیه   

اگر فیلم عاشقانه میبینی و خودت رو جای اون هنرپیشه قرار میدی بدون که نیاز به عاشق شدن داری یا قبلا یکی رو میخواستی که بهش نرسیدی وقتی به عشقت نمیرسی تکلیفت رو باهاش روشن کن و تو خودت مشکل رو حل کن . همه یه بار راست راستکی عاشق میشن اما چندین بار الکی الکی وابستگی رو با عشق قاطی می کنند .و فکر میکنند عاشق شدن . 

وقتی احساسات میاد وسط دوست داریم اگر پیش مشاور میریم حرف خودمون رو به کرسی بشینونیم  و مشاور هر حرفی بزنه ما فقط گوش میدیم چون نمیخواهیم با حقیقت روبرو بشیم چون حقیقت دور تر از اون چیزی که ما میخواهیم و فکر میکنیم بعدشم میگیم این مشاوره هیچی حالیش نیست (چون حرفایی که ما دوست داشتیم رو نزده ) این رفتار رو مشاورا بهش میگن مشاور بازی  وقتی یه دختر میاد ادعا میکنه یکی رو دوست داره  ازش میپرسی چرا طرفت رو دوست داری  میگه نمیدونم فقط میدونم هر کاری کنه دوستش دارم اگر هم بخواد دلیل بیاره دلایلی میاره که اصلا برای ازدواج دلایل محکمی نیست و شبیه  خاله بازیه بچه هاست از یه پسر میپرسی چرا دوسش داری  میگه صادقه خیلی دختر صادقیه می پرسم از کجا فهمیدی میگه خودش میگه با کسی نیست دیگه  خودش میگه  . میگه خیلی نازه  . ناز بودن ملاک  ازدواجه ؟  نه جونم یه احساسی ته دلت شکل گرفته که اون احساسه داره مغزتو شستشو میده و چرا دیگران میگن این طرف به دردت نمیخوره  ؟ چون  اونا اون احساسه رو که تو داری  ندارن پس از روی منطق بهت میگن  

میگه درکم میکنه  مشکلاتی که زیر یه سقف پیش میاد با دوران مجردی  فرق داره درک دوران مجردی با دوران تاهل دنیا دنیا تفاوت داره  . همه ما فکر میکنیم با باقیه همجنسامون فرق داریم  من با باقیه پسرا فرق دارم  منم با باقیه دخترا فرق دارم اما وقتی رابطه به هم میخوره من تو پسرا از همه بدتر میشم و اون دختر تو دخترا از همه بدتر  ما ها یاد نگرفتیم حتی  مثل دو تا ادم حسابی از هم جدا شیم  اکثر مواقع با دعوا و خیلی کارای ... این همونی بود که میگفت دوستم داره      

   وقتی اغاز رو ندونیم چطوری به پایان فکر کنیم  وقتی ندونیم کیو باید انتخاب کنیم چطور اهداف خودمون رو با اونطرف بالا و پایین میکنیم  .

دختره بعد از 6 ماه دوستی دلباخته شده خیلی راحت خودش رو در اختیار پسره قرار میده میگه خب دوسش داره  اخه پسره بهش گفته اگه منو دوست داری باید باهام فلان رابطه رو داشته باشی اخه من پسرم بهم فشار میاد  دختر نمیدونه که خب تو دوست داشتن بعضی وقتها باید  خیلی فشارهارو تحمل کرد و قتی یه پسر یا یه مرد نتونه نفس خودشو کنترل کنه فردا چطوری میخواد  فشاراهای زندگی رو تحمل کنه ؟ وقتی میبینم یه دختر یا یه پسر به طرفشون وابسته شدن و کور کورانه و کاملا احساسی میرن جلو بدجوری میریزم بهم با یکسری دلایل قصد دارن خودشونو توجیح کنند  .  

امروز با مشاورهای طرف قرار داد سایت تنظیم خانواده (www.tanzimekhanevadeh.ir)  جلسه داشتم برای برگذاری همایش وقتی مشاورا از مراجعه کننده های دختر و پسرشون میگن بعضی ها می خندند و بعضی ها هم گریه میکنند زمانی که با وبلاگ کار خودم رو شروع کردم خیلی چیزارو میدونستم اما بیشتر از اون خیلیهای دیگه رو نمیدونستم اما فهمیدم  دونستن همه وقتها هم خوب نیست . چون روی انتخابهای خودم تاثیر گذار بود . بیشتر فهمیدم  .

 

 بزرگترین عیب ما اینه که بلد نیستیم کسی رو درست دوست داشته باشیم .  اگر ما خودمون رو دوست نداشته باشیم نمیتونیم دیگری رو دوست داشته باشیم  وقتی میخوای یکی رو برای ازدواج انتخاب کنی سه اصل رو در نظر داشته باش   

ا صل  اول ببین اون میتونه خوشبختت کنه بعد برو جلو  90 درصد این مرحله منطقیه   

اصل دوم ببین تو میتونی خوشبختش کنی یا نه که اینم 90 درصدش منطقیه  

اصل سوم بررسی شرایط پیرامون شاید اون بتونه تو رو خوشبخت کنه و تو هم بتونی اونو خوشبخت کنی اما اینوسط برخی شرایط هست که مانع این میشه که شما دوتا همدیگرو خوشبخت کنید پس شرایط همدیگرو از نظرات مختلف انالیز کنید  بعد از این سه اصل بعد احساسی مسئله رو دریابید  مسلما اگر با منطق انتخاب کنید و با عشق زندگی کنید بهتره تا اینکه احساسی انتخاب کنی و اصلا زندگی نکنی و یه عمر همدیگه رو تحمل کنید .   اگرم میخواهی با کسی مشورت کنی یا برو پیش کسی مشورت کن که هم تو رو بشناسه هم طرفات رو یا اینکه نه تو رو بشناسه و نه طرفت رو اینها همش تو حرف سادس در عمل قدرت میخواد چون انسان همیشه درگیره احساساتشه و اگر پای جنس مخالف وسط باشه خیلی مسائل هست که اتش این احساسات رو داغتر میکنه . 

این مطالب رو بعنوان یک مقاله در نظر نگیرید برای ارتباط بیشتر با توی کاربر فقط خواستم دردو دل کرده باشم تا تو هم راحتر بتونی با من مدیر این وبلاگ و مجموعه وب سایتهای راه سبز زندگی و عاشقی برای تو دردو دل کنی اگر دوست داشتی تو نظرات این پست نظرتو بهم  بگو اگر کمکی ازم بر بیاد بدون که دریغ نمیکنم اگر غلط املایی زیاد داشته این مطلب یا مقالاتی که از خودمه باید ببخشید خیلی ها بهم تذکر دادن  خیلی ها اومدن به من حرفای رکیک زدن تو قسمت نظرات که اینقدر زشت بودن که نمی شد تایید کرد  خیلی ها تشکر کردن خیلی ها دعام کردن خیلی ها تذکرهای به جایی دادن خیلی ها انتقاد کردن کلا خیلی ها نظر دادن و من جاداره از همشون تشکر کنم .

خلاصه اگر کمکی از من بر بیاد در خدمتم

با تشکر از تو کاربر عزیز . ُ

دوستدار و برادر کوچک همه شما عزیزان محمد جانبلاغی

زندگی سرشار از عشق را برایتان آرزومندم.

23:12 | محمدجانــبلاغی | نظرات | ارسال پیام اختصاصی برای مدیر سایت

مشاوره با محمد جانبلاغی

مشاوره و دردودل کردن با محمد جانبلاغی

راه سبز زندگی  --- محمد جانبلاغی

از من نپرس
 چقدر دوستت دارم
 اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
 به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
 مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد
 مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
 بگو معنی تمرین چیست ؟
 بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
 بریدن از خودم را ؟
 مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی … از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
 همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد
 تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
 نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر …
 هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
 مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

پــــــرسش های بی پاسخ

آقای دکتر محمدجانبلاغی پــــــرسش های بی پاسخ

آقای دکتر محمدجانبلاغی لطفا در بخش سوالات دگر گون کننده سایت شرکت کنید.

وخواستار آنیم تا گامی هرچند کوچک در راستای شناخت و تحلیل درون

 و گشودن گره های کور و هزارتوی افکار و خصایص شما بزرگواران - برداشته

 باشیم .

دوستدارتان جانبلاغی

آقای دکتر محمدجانبلاغی لینک ورد به سوالات بی پاسخ

فراموشت کنم

باید فراموشت کنم ،چندیست تمرین می کنم  

 من می توانم می شود آرام تلقین میکنم  

حالم ،نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر میشوم  

فکری برای این دل آرام غمگین میکنم  

من میپذیرم رفته ای و بر نمی گردی ---همین 

 خود را برای درک این صد بار تحسین می کنم -- 

کم کم از یاد می روی این روزگارو رسم اوست


کاش چیزایی که دوست نداشتیم زود از یادمون میرفت

ترس

با سلام خدمت شما دوستان عزیزم.من محمد جانبلاغی می خواهم با شما دوستان عزیزم در مورد ترس ونگرانی بحث وگفتگو کنم.

چندی پیش با دوستی (نیمای عزیز و نویسنده همکارم)  حرف می زدم.اون دوست عزیزم گفت که آقای جانبلاغی شما چگونه توانسته اید

این کتاب ها را بنویسد؟ من هم می خواهم کتاب های را بنویسم ولی می ترسم! من نمیدونم چکار کنم؟

حالا از شما عزیزان چند سوال می پرسم؟چون این می تونه مشکل خیلی از ما ها باشد.

آیا من به عنوان نوع انسان شجاعت و جسارت پدرانم را دارم؟ که در اون زمان نه برق بوده, نه امکانات رفاهی, نه بیمارستان بوده و...ولی زندگی کردند.

با سرما ها با گرما ها با سیل خشم طبیعت با طوفان با همه مشکلات زندگی که داشته اند ایستاده اند و زندگی کرده اند.

من و شما که فرزندانشان هستیم چی؟ ما با این همه امکانات باید صد برابر- هزار برابر از اون ها جسور تر و خوشحال تر باشیم.امیدوارتر باشیم.شاکرترباشیم.

وازخودمون سوال کنیم که آیا من جسارت حرکت - جسارت دیدن توانمدیهایم - جسارت ابراز وجودم را دارم؟پسر جان می خواهی بری خواستگاری؟

 دوست داری که به زوج آیندت بگی دوسش داری؟دوست داری بگی مایلی با من حرف بزنی؟دست و پات می لرزد.عرق می کنی.می ترسی.وحشت میگیردد.

آخر سر هم ولش می کنی و می روی.من نمیگم اون انتخا ب خوب یا بدی است.تا نشناسی که نمی تونی بفهمی.

آقای عزیز طرحی داری.ایده ای داری برنامه ای داری برای زندگیت سال هاست مرورش میکنی ولی می ترسی ابرازش کنید.

می ترسی کارتو  ول کنی بری دنبال یه کار جدید.جرات زندگیمون کجا رفته.

خانم حرفی داری می خواهی به همسرت بگی.خوب بگو.چــرا میذاری اینقدر جمع بشه تا عصبانی بشی.که پرخاش کنی.یا غر بزنی.

بعد زخم معده بگیری - سرطان بگیری.خوب حرفتون بزن.چون می ترسی.چون جسارتتو از دست دادی.

به خاطر بیارید شجاعت با بی تربیتی فرق می کند.شجاعت با خشونت فرق می کند.منو شما ممکنه در صد مورد با هم تفاهم نداشته باشیم

ولی می تونیم که احترام همدیگه را داشته باشیم.اتفاقا بی ادبی و بی تربیتی و پرخاشگری نتیجه ضعف بشر است.

اینقدر خودمون را باترس ها محدود کرده ایم که نفس نمیتونیم بکشیم.نه برای اینکه فضا تنگ است بلکه از این جهت است که ما ترسو هستیم.

ترس از زندگی داریم.ترس از مقابله داریم.اینقدر میذاریم جمع بشه که به خشونت گرایش پیدا می کند.یا افسرده میشیم یا پرخاشگر.

لزومی ندارد افسرده یا پرخاشگر بشیم.حد وسط.حرفمون را بزنیم.ابراز وجود کنیم.

توی مهمونی می خواهی بلند شو برقص.آخه بده؟چی بده؟ من رقصم مسخره است! خوب باشه.بذار بخندن.حداقل 2 نفر خوشحال میشه.

خودتم خوشحال میشوی.می خواهی آواز بخونی؟بلند شو آوزتو بخون. صدات بده؟ مگه گفتی صدات خوبه؟

می خواهی کتاب بنویسی؟ می ترسی؟ شجاعت پدارمون را نگاه کن.کتابتون بنویس.در زندگی جاری بشید.

 چقدر عمر می کنید؟ما غالبا در پیله ترس هایمون کوچک می مانیم. نه اینکه دیگران نمی گذارند.ما خودمون می ترسیم.

می ترسیم شکسن بخوریم - اشتباه بکنیم.می ترسیم محروم بشیم.

من در دانشگاه دوستی داشتم که می گفت : آقای جانبلاغی تو چـرا اینقدر می خندی؟اصلا به چی می خندی؟

گفتم دوست عزیزم چطور مگه؟ مگر شما نمی خندید؟گفت اگر بخندیم : نمی گویند این جلف است - بی عار است.خول است.و..

کمی به فکر فرو رفتم وگفتم دوست گلم یه خول زنده بهتر از یک دانای مرده است.

اون دوست من می ترسه بخنده بهش بگویند خول است.می ترسه بخنده بگویند این جلف است -می ترسه شاد باشه بهش بگن بی عار است.

ولی من ترجیح می دهم بهم بگویند جلف - بی عار - خول - نادان و هرچی میخواهند بگن.ولی خودم باشم.نقش بازی نکنم.

 *برقص*
 *چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند
 *عشق بورز*
 *چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
 *بخوان*
 *چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود
 *زندگی کن*
 *چنانکه گویی بهشت روی زمین است
 خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان
 بذار نور به زندگیت وارد بشه

کمتر از ذره نئی پست مشو عشق بورز    تا به افلاک خورشید رسی چرخ زنان.

دوستدارتان محمد جانبلاغی

دیر زمانی است که ...

راه سبز زندگی  -- محمد جانبلاغی

دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید
انتظاری که امید در آن نیست
انتظاری که درکش مبهم است امیدی نیست

و باز هم شاید امیدی هست اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است
برای دیدنت
دلم تنگ است
عشقم
کاش …
دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن ندارم

اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را می گیرد

در عجبم از صبری که خدایمان می دهد

فکر می کردم بدون تو نابودم ولی باز هستم و خواهم بود

کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست
ناله هایم را بی پاسخ نگذار
با من سخن بگو …
دوستت دارم تا همیشه