شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

تربیت کودکان

 

اگر مضطرب هستیم ، توقع فرزند آرام نداشته باشیم.

اگر بی برنامه و ناهماهنگ هستیم، امید بچه منظم نداشته باشیم.

اگر اختلاف زناشویی و جر و بحث خانوادگی داریم ، منتظر آشفتگی های تربیتی در فرزندمان باشیم.

 

اصولاً در تربیت فرزند باید توجه داشته باشیم که کودکان چون میوه ای بر درخت خانواده می رویند. هرگونه آفتی که بر خانواده تاثیر بگذارد؛ بچه های ما را نیز مبتلا می کند.

 

باغبان عاقل برای اینکه محصولی سالم داشته باشد ، می بایست ریشه و درخت را آفت کشی کند و به تبع آن میوه ها( یعنی فرزندان) نیز سالم می شوند.

 

پس این درخت خانواده که پیوندی بین همسران است باید ابتدا سالم باشد. هم تک تک همسران و هم رابطه همسران باید درست باشد تا فرزندان بالنده ای داشته باشیم.

 

اگر شما هنوز ازدواج نکرده اید باز هم مشکل تربیت فرزندان به شما بر می گردد. چون از هم اکنون باید در تغییر صفات خود اقدام نمائید تا در آینده با خانواده سالم به تربیت فرزند خود اقدام نمائید.

 

اگر تشکیل خانواده داده اید به جای غرغر کردن به بچه ها یا نق زدن به همسرتان(در خصوص عملکرد فرزندتان)، شروع به تغییر خود کنید.

 

v      آیا با طعنه با فرزندتان حرف می زنید یا او را مسخره می کنید!؟

v      آیا از کودک خود توقع دارید همیشه 20 باشد!؟

v      آیا به بچه اتان می گویید که  فقط وقتی او را دوست دارید، که کارهای خوب انجام دهد!؟

v      آیا شما با فرزندتان ، پشت سر همسرتان صحبت می کنید!؟

v      آیا به فرزندتان بر چسب «بچه شلوغ»،«فرزند بی نظم»،«بچه تنبل»،«بچه ترسو» ، یا ... زده اید!؟

v      آیا همیشه (افراطی) مراقب و مواظب کودکتان هستید تا همه کارهایش بدون خطا انجام شود!؟

v      آیا همیشه به پرسش فرزندتان، سریع جواب می دهید تا مبادا او از فکرش استفاده کند!؟

v      آیا برای رشد و پیشرفت فرزندتان ، بچه های مردم را به عنوان الگو به او پیشنهاد می دهید!؟

v      آیا با عصبانیت سر او فریاد می کشید که با برادر کوچکش با عصبانیت صحبت نکند!؟

 

جواب به این سئوالات ، مهارت فرزند پروری شما را ارزیابی می کند.

شما بعد از اینکه خود را پرورش دادید، همسر مناسبی یافتید و مهارتهای زناشویی و مهارتهای ارتباطی صمیمی نیز با وی برقرار کردید، حالا نوبت به مهارت تربیت کودک و مهارتهای فرزندپروری می رسد، که ما در این بخش به تدریج به توضیح آنها خواهیم پرداخت.

به من نخند

به چه می خندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟

به شکست دل من؟

یا به پیروزی خویش؟

به چه میخندی تو؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه میخندی تو؟

به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست؟

خنده دار است بخند...

دریـــای بـــی ســـاحـــل

دریـــای بـــی ســـاحـــل

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست/گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

نمی نویسم دیگر ...

خداحافظ دریـــایـــی هـــا

10 مهرماه 86 روز تولد خودم و وبلاگم نوشتم که تا مرگ ِ دلم

؛...دریـــای بـــی ســـاحـــل...؛

زنده ست...!

امروز اومدم بنویسم که:

؛...همه جا اشکم سرازیره و دل از زندگی سیره و

انگار این روزا دل داره می میره و میره پی کارش...؛

پس:

؛...دریـــای بـــی ســـاحـــل...؛

هم میره پی کارش...!

 

  + نوشته شده توسط محمد در خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|

؛...نیستش...؛ نمی دونم کجاست...؟ چه می کنه...؟

؛...ولی می دونم که ندارمش...؛

هیچ وقت نخواستم که تورو با چشمات به یاد بیارم...؛

نمی خواستم که تورو تو گم ترین آرزوهام ببینم...؛

نمی خواستم که بی تو به دیوارا بگم هنوزم دوسِت دارم...؛

آخه تو هول و ولای ِ پریشونیا تورو نداشتم...؛

ای بی مروّت...!

دیگه دلی می مونه که جور ِ دل ِ کبوتر بتپه...؟

که با شما از جور ِ زندگیش بگه...؟

بگه که:

هنـــوز زنده ست...؟!!!

هنـــوز زنده ست...؟!!!

هنـــوز زنده ست...؟!!!

اگه صدا، صدای ِ منه؛ نفس، اگه نفس ِ تو؛

بذار که اون خوش غیرتاش بدونن؛

که دل؛ دل ِ مریم؛ دیگه دل نیست...؛

دیگه دل نمیشه...؛

...نه دیگه...

این واسه ما دل نمیشه...!

+ نوشته شده توسط محمد در سه شنبه بیست وششم خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|

دریا دل

دور از تو هر شب تا سحر ، گریان چو شمع ِ محفلم

تا خود چه باشد حاصلی ، از گریه ی بی حاصلم

چون سایه دور از روی ِ تو ، افتاده ام در کوی ِ تو

چشم ِ امیدم سوی ِ تو ، وای از امید ِ باطلم

از بَس که با جان و دلم ، ای جان و دل آمیختی

چون نکهت از آغوش ِ گُل ، بوی ِ تو خیزد از گِلم

لبریز ِ اشکم جام کو ؟ آن آب ِ آتش فام کو ؟

وان مایه ی آرام کو ؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار ِ عشقم یار ِ دل ، آگاهم از اسرار ِ دل

غافل نیم از کار ِ دل ، وز کار ِ دنیا غافلم

در عشق و مستی داده ام ، بود و نبود ِ خویشتن

ای ساقی ِ مستان بگو ، دیوانه ام یا عاقلم ؟

چون اشک می لرزد دلم ، از موج ِ گیسویی رهی

یا آن که در طوفان ِ غم ، دریا دلم ، دریا دلم

 

 + نوشته شده توسط محمد در خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|

... وقـتـــی تـــو بـا مـنـــی

وقـتـــی تـــو نـیـسـتـــی ،

خـورشـیـــد ِ تـابـنـــاک ،

شـایـــد دگـر درخـشـــش ِ خـــود را ،

و کـهـکـشـــان ِ پـیـــر گـردش ِ خـــود را ،

از یـــاد مـی بـــرد ...

و هـر گـیـــاه ،

از رویـــش ِ نـبـاتـــی ِ خـــود ،

بـیـگـانـــه مـی شـــود ...

 

و آن پـرنـــده ای ،

کـز شـاخـه ی انـار پـریـــده ،

پـــرواز را ،

هـر چـنـــد پـر گـشـــوده ،

فـرامـــوش مـی کـنـــد ...

 

آن بـــرگ ِ زرد ِ بـیـــد کـه بـا بـــاد ،

تـا سـطـــح ِ رود قـصـــد ِ سـفـــر داشـــت ،

قـانـــون ِ جـذب و جـاذبـــه را در بـسـیـــط ِ خـــاک ،

مـخـــدوش مـی کـنـــد ...

 

آن گـــاه ،

نـیـــروی ِ بـس شـگـــرف ،

مـبـهـــم ،

نـامـرئـــی ،

نـــور ِ حـیـــات را ،

در هـر چـه هـســـت و نـیـســـت ،

خـامـــوش مـی کـنـــد ...

 

وقـتـــی تـــو بـا مـنـــی ،

گـویـــی وجـــود ِ مـــن ،

سُـکـــرآفـریـــن نـگـــاه ِ تـــو را نـــوش مـی کـنـــد ...

 + نوشته شده توسط محمد در خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|

! یاد بگیرم نپرسم چرا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت ؛

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار این گونه می گفت :

" می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود

و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد "

و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت ِ دنیا نشست ؛

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ؛

گنجشک هیچ نگفت ...

و خدا لب به سخن گشود :

" با من بگو از آن چه که سنگینی ِ سینه ی توست ! "

گنجشک گفت :

" لانه ی کوچکی داشتم ، آرامگاه ِ خستگی هایم بود و سر پناه ِ بی کسی ام ؛

تو همان را هم از من گرفتی ؛

این توفان ِ بی موقع چه بود ؟

چه می خواستی از لانه ی محقرم ؟ کجای ِ دنیا را گرفته بود ؟ "

و سنگینی ِ بغضی راه بر کلامش بست ؛

سکوتی در عرش طنین انداز شد ؛

فرشتگان همه سر به زیر انداختند ؛

خدا گفت :

" ماری در راه لانه ات بود ، خواب بودی ؛

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند ، آن گاه تو از کمین مار پر گشودی "

گنجشک خیره در خدایی ِ خدا مانده بود ...

خدا گفت :

" و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی ... "

اشک در دیدگان ِ گنجشک نشسته بود ؛

ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت ؛

های ِ های ِ گریه هایش ملکوت ِ خدا را پر کرد ...

 

برگرفته از وبلاگ دوست خوبم آقای دکتر...

 + نوشته شده توسط محمد در خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|

www.m-loe.bdl.ir

باتشکر فراوان از وب سایت: http://shoreless-sea.blogfa.com