شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

تنهایی...



چقدر بد است ... بتونی بنویسی ...بتونی بخونی ... اما نتونی چیزی بگی

دیگه من باورم نمیشه این من هستم ... دیگه دلم نمی خواهد کسی من را باورم کند...

دیگه ارزش کلمات من مفت شدن ...

لعنت به من به این احساسات به این روزها به خودم به زندگیم به ... لعنت به این اشک


همه میگن مرگ حق است ... نمی دانم این روزها خیلی دوست دارم به حقم برسم


سیگار دوباره داره میشه تنها کسم ... خدا هنوز کنارم هست

اما برام بخوان امشب یه لالای شاید فردا  دیگه نباشم تو این زندگی

یک فکر دیگر

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم

گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم

تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست

ناچار این پرواز را این بار باور میکنم

یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من

یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم

یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام

آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم

صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن

من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم

شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو

یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم

گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من

اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم

زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت

با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم

رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا

دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم

چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست

تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم

نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت

هرجای دنیا که روم احساس غربت می کنم

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هرچند اندک باشد آن را با تو قسمت می کنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم

خبر جدید

خبر جدید سایت مکتب زندگی

باعرض ادب و سلام خدمت شما کاربران عزیز محترم و دوست داشتنی مکتب زندگی. 

 

به زودی شاهد تغییرات شگرفی در سایت مکتب زندگی خواهید بود. 

 

از عزیزانی که دستی در نویسندگیدارند خواهشمندیم جهت همکاری با ما در ارتباط باشند. 

 

جهت عضویت به عنوان نویسنده همکار فقط کافیست که ایمیل خود را از طریق فرم نظرات سایت برای ما بفرستید. 

تماس با مکتب زندگی 

  تلفن اطلاعات:   ۰۹۳۹۲۳۹۲۲۲۷ 

  ایمیل ما: dr.janblagi@gmail.com 

 

  با تشکر مدیریت سایت

ازدواج و عشق

« ازدواج»  

مهارت های زندگی  

مقاله ای جدید از .:: مکتب زندگی ::.  

   

«لینک دریافت مقالات

عشق

تلفن همراه پیر مردی در اتوبوس زنگ خورد.
پیر مرد به زحمت تلفن را با دستان لرزان از جیبش در آورد،هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند. رو به مرد جوانی کرد و گفت:ببخشید آقا،چی نوشته؟
مرد جوان گفت:نوشته همه چیزم.
پیر مرد جواب داد:الو،سلام عزیزم...
یهو دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و با لبخندی زیبا و قدیمی به مرد جوان گفت:همسرمه...
یعنی میشه ما هم همیشه اینجوری عاشق بمونیم؟

غم عشق

جانبلاغی -- محمد

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم

دوست من

پیش اون نمی مونی

اون دیگه رفته، بسه تمومش کن

گریه کن، ته خط، عشق تو دیگه رفته

تو دله، یکی دیگه نشسته تمومش کن

چشم به راه، نشین اینجا، میمونی دیگه تنها

گریه نکن اون دیگه نمیاد خونه

دست بکش، دیگه از اون طفلکی، دل داغون

اون دیگه، خوش فکر نکن حال تو میدونه

تنها میمونی، اخه این و میدونی، مثل اون پیدا نمیشه

اشکات میریزه، اخه اون واسط عزیزه، توی قلبته همیشه

یادش می افتی، دلت اتیش میگیره، میگی کاش برگرده پیشت

راهی نداری، تو باید طاغت بیاری، اخه میدونی نمیشه

گریه کن تو میتونی

پیامی از خدا

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !

تنهایی

من اینجا بی تو دلگیرم ، من اینجا بی تو افسرده

 

تموم حس عشق من ، میون واژه ها مرده

 

نمی دونم چرا اینجا ، همیشه بوی غم داره

 

نمی دونم چرا چشمام ، همیشه حس نم داره

 

نمی دونم دلم اینجا ، به دنبال چه می گرده

 

چرا حسم ترک خورده ، پره درده پره درده

 

آخه اینجا کویری نیست ، ولی درد و غمش انبوه

 

میون این همه گلها ، نصیب من گل اندوه

 

مثه دریای بی موجم ، مثه یک دشت بی آواز

 

رسیدم من به پایانم ، همین اول ، همین آغاز

 

عشق

ღ ღ ღراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگی

 ز چشمت اگرچه که دورم هنوز 

پر از اوج و عشق و غرورم هنوز 

اگر غصه بارید از ماه و سال 

به یاد گذشته صبورم هنوز 

شکستند اگر قاب یاد مرا 

دل شیشه دارم بلورم هنوز 

سفر چاره ی دردهایم نشد 

پر از فکر راه عبورم هنوز 

ستاره شدن کار سختی نبود 

گذشتم ولی غرق نورم هنوز 

پر از خاطرات قشنگ توام  

پر از یاد و شوق و مرورم هنوز 

ترا گم نکردم خودت کم شدی 

من شیفته با تو جورم هنوز 

اگر جنگ با زندگی ساده نیست  

در این عرصه مردی جسورم هنوز 

اگر کوک ماهور با ما نساخت 

پر از نغمه ی پاک شورم هنوز 

قبول است عمر خوشی ها کم است 

ولی با توام پس صبورم هنوز 

              ღ ღ ღ

راه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگیراه سبز زندگی

هرچیز که بخواهید ...

هرچیز که بخواهید

 
هر چیز که بخواهید فقط کلیک کنید


مطالب عشق
تورابه دادگاه خواهندکشید ...
شاید به حبس ابد محکوم شوی .
جزییات جنایتت مشخص نیست اما اثر انگشتت رابرروی قلبی شکسته یافته اند

..........................................................................................................

خیلی دیر رسیدی ای دوست

 

                                           هفت تا کفن پوسوندم
پیرهن سیاه تنت کن

                                            من فقط یه استخونم 

         ببین چی کردی با این دل                                

                                           فکر کن فقط یه لحظه

                               نذار دیگه بیشتر از این تنم تو گور بلرزه 

ازت یه خواهشی دارم زیر طابوتم و نگیر

وقتی که رفتم زیر خاک قبر منو بقل نگیر

                       حالا دیگه راحته راحتی هر کاری که میخوای بکن

              منو به کی فروختی مفت                          برو واسه همون بمیر

فقط تا هفت روز سیاه تنت کن

                                                   شبای جمعه یادی از ما کن

عشقی که بردی باشه حلالت                   عمری که بردی باشه حرومت

فقط بدون روز قیامت جلوی راه تو رو میگیرم

                       تقاص این عمری که از دست رفته رو ازت میگیرم

 

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .

 

......................................................................................................................

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم          به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
     آزمودم زندگی دشت غم است         شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش       یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته         که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست      کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
...................................................

دست نوشته هایی از هم خدمتی عزیزم   امیر مرشدی 

 بوشهر - شهرستان دشتستان - بخش بوشکان - روستای طلحه
 

 

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند  تا آخرین   خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم .

-----------------------------------------------

به امید  سعادتی دوباره در خدمت شما عزیزان ...

 

 

 

 

+نوشته شده توسط محمد در خردا 1388  لینک  ارسال نظرات