شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

دوست دارم یک دنیا عاشقونه  

خدا حافظ

خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا 

مهرداد  
احساس

عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی ...

دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم ...

درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ...

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...

در اغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی ...

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ...

این گونه شاید احساساتم نمیرد 

دوست دارم...!

تو این شب غریب کسی به فکر ما نبود

تو این دیار بی کسی هیچ کس دل سوزمون نبود

حالا تو هم تنهام نذار ' نذار که تنها ببمونم

تو این شهر شلوغ چه کار کنم نمیدونم

ولی این و یادت باشه هر جا باشی دوست دارم

حتی اگر هم یادی از من نکنی بازم میگم دوست دارم

خدانگهدار عزیز خوشت باشه که هستی

چون دوست من تو هستی

برات دعا میکنم , برات دعا میکنم

یک چیزی تو دلم هست میگه بازم میایی

خدا کنه درست باشه دل میگه میایی

گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات

نمی دنم چه کار کنم دوست دارم

دوست دارم...! 

می خواهم برایت بنویسم

می خواهم برایت بنویسم.اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

 از تو

که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی

 یا از خودم

 که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.

 از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود

 یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟

 از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی

یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

 ابتدا رام شد

 آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟

 از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم

  دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من

 که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

 شاید از اینکه

زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم

 تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکاری شناخته شدم. 

 نه!نه!

شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند

 که هیچ وقت مرا ندید یا ندیده گرفت

چون از انتخابش پشیمان شده بود.

 عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید

دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای

 ((دوست داشتن))را درک کنی... امّا هیهات....

 که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...

 از من بریدی و از این آشیان پریدی...

 ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.

ای کاش از همان ابتدا،

 بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت

بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد 

 علتی برای چشم به راه دوختن 

 از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم...

 امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر

با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.

 چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

 امشب دیگر اجازه نخواهم داد

که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...

چون این بار ((من)) اینطور خواسته ام

هر چند که

علت رفتن تو را نمی دانم و علت پا گذاشتن

 روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را...

 دیگر باور نمی کنم محبت را...

و اگر باز گردی

به تو نیز ثابت خواهم کرد...

ادامه مطلب ...