ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
با عرض سلام، ادب و احترام خدمت شما خواننده گرامی.
من محمد جانبلاغی به حول و قوه الهی موفق به نوشتن مقاله ای جدید با اسم "آخرین راز های خوشبختی بشر" شدم.
شما با مطالع این مقاله یاد می گیرید:
1- که خدا کیست؟ چرا خدا را بپرستیم؟ هدف من از خدا پرستی چیست؟ و...
2- خوشبختی چیست؟آیا من خوشبخت هستم؟
3- زن و حمایت از آن ها! زن زخم کهنه تاریخ
4- بت های قلبت را بشکن، قلب شما هم اکنون بت خانه است!چرا؟
5- خواننده های جنسی، سواستفاده های جنسی
6- دعا کن دستور نده
7- کلمات رکیک! ایست تو بزرگ شدی! تو اشرف مخلوقاتی!
8- مجله های موفقیت و تاثیر آن بر زندگی- آیا مطالعه عامل خوشبختی است؟
9- در باره فال و جادوگری ، رمال ها و خرافات
10- اشتباهاتت را توجیه نکن لطفاً! لطفا احساس مسئولیت کنید
قیمت این مقاله : رایگان
لطفا جهت دریافت این مقاله به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
لطفا نظرات و پیشنهادات خود رباره مطالب ومقالات سایت را برای ما بفرستید.
متشکرم از شما
دوستدارتان محمد جانبلاغی
منبع: blogsky.comم.مکتب زندگی.www
ادامه مطلب ...
گوش دادن را بیاموز . گاهی اوقات فرصتها بسیار آهسته در می زنند.
1. نگران فردا نباش ، فردا به قدر کافی نگرانی های خود را دارد.لزومی ندارد بر مشکلات هر روز بیفزایی!
2. آدمها فقط در یک چیز مشترکند:متفاوت بودن .
3. یک درخت هرچقدر هم که بزرگ باشد با یک دانه آغاز می شود.
4. اراده آهنین ،زمین خوردگی هفت باره و بلند شدن هشت باره است
* هر کسی به من کلمه ای بیاموزد مرا بنده خود کرده است.
* قناعت ثروتی است که پایانی ندارد.
* هر که خود را بشناسد، خدا را شناخته است.
* شجاع ترین مردم آن است که حرف حق را بزند.
* بزرگترین جهاد، مبارزه با نفس است.
* شمشیر آخته دردست مرد شجاع، عزیزتر از سخن راست نیست.
1-«روزی که مال و فرزندان سود نبخشد مگر کسی که دلی پاک نزد خداوند آورد.»
2-پیاده در شطرنج اگر تا آخر راه ادامه بدهد ، وزیر می شود...!!!
3-انسان با 3 بوسه تکمیل میشود: 1)بوسه ی مادر که با آن پا به عرصه خاکی میگذارد 2) بوسه ی عشق که با آن یک عمر زندگی میکند 3)بوسه خاک که با ان پا به عرصه ابدیت میگذارد.
+لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
ادامه مطلب ...کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
سی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
من شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
من گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
رون کلبه ی خاموش خویش اما
سی حال من غمگین نمی پرسد!!!
من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
رون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
سی حال من تنها نمی پرسد
من چون تک درخت زرد پاییزم !!!
ه هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
دیگر هیچی از من نمی ماند!!!
چه زود فراموش شدم...
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
وقتی از غربت ایام دلـــــم میگیرد
مرغ امید من از شدت غم میمیرد
دل به رویای خوش خاطره ها میبندم
بازهم خاطر تو دســت مرا میگیرد
کدوم صدای عاشقی
لایق از تو گفتنه
چشم کدوم ستاره ای
مثل چشم تو روشنه
اونکه ترانه خوندنه
تموم احساس و صدا
میخوام صدا کنم تو رو
تو بهترین ترانه هام
ساده میخوام بهت بگم
دوســـــــــت دارم خـــــــیـــــــلـــــــی ز یــــــــاد
میخوام بگم که مثل تو
هیچکسی دنیا نمیاد
چشمای آبی رنگ تو
تعنه زده به آسمون
عاشق چشم تو منم
همیشه عاشقم بمون
ارزونی چشمای تو
تموم عمر عاشقی
با تو همیشه عاشقم
من با تموم سادگی
مثل تو پاک و مهربون
دلم ندیده همدمی
عزیزترین حادثه ای
تو عشق و جون و عمرمی
ساده میخوام بهت بگم
دوســـــــــت دارم میمیرم برات
میخوام بگم که مثل تو
هیچکسی دنیا نمیاد
به نام خدا
می رود این رود تا آن دور دست ها
برگ و خار و خاشاک مهمان تلاطم ها
این مسیر تکراری
تا افق پیش رفتن
تا نهایت ، انتها
بستر این رود روان
سنگ و سنگ وگل و سنگ
سنگ هایی مثل نقل مثل آجیل توی تنگ ماهی کوچک
روی آن ها سر می خورد آب
. . . سنگی که که آن دور دست ها یکی انداخته توی آب
می رود در بین سنگ ریزه های ته آب
تا که پنهان بشود شاید
پنج،شش،هفت تا بی نهایت
ستاره های سنگی
توی آسمان این رود
از خودم می پرسم
به کجا می رود این رود
شاید به حوض خانه ای کوچک اما با صفا
شاید به آسمان ها بریزد
صدای گریه یا خنده آب
یا صدای رفتنش روی این سنگفرش
روی این سنگفرش ناموزون
آن طرف تر قایقی شیرین سوار است بر آب
بالا و پایین روس سطح ناصاف آب
مثل نقاشی های بچه ها
مثل رویای کودکانه
تصویر تار ذهن من
. . . قایقم را خط می زنم
تنهای تنهاست آب اکنون
+ نوشته شده توسط محمد در شنبه ششم خرداد1388|لینک ثابت | ارسال نظرات |ارسال پیام|