شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

ارزشمند ترین داریی

ارزشمند ترین دارایی از محمد جانبلاغی


بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:

افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.

فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.

پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان در بند، گرانبهاترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.

نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان، شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود.


به نظر شما اگر قضیه بر عکس بود، آقایان چه کار می کردند؟؟!!!

مکتب زندگی   محمد جانبلاغی

ترس

با سلام خدمت شما دوستان عزیزم.من محمد جانبلاغی می خواهم با شما دوستان عزیزم در مورد ترس ونگرانی بحث وگفتگو کنم.

چندی پیش با دوستی (نیمای عزیز و نویسنده همکارم)  حرف می زدم.اون دوست عزیزم گفت که آقای جانبلاغی شما چگونه توانسته اید

این کتاب ها را بنویسد؟ من هم می خواهم کتاب های را بنویسم ولی می ترسم! من نمیدونم چکار کنم؟

حالا از شما عزیزان چند سوال می پرسم؟چون این می تونه مشکل خیلی از ما ها باشد.

آیا من به عنوان نوع انسان شجاعت و جسارت پدرانم را دارم؟ که در اون زمان نه برق بوده, نه امکانات رفاهی, نه بیمارستان بوده و...ولی زندگی کردند.

با سرما ها با گرما ها با سیل خشم طبیعت با طوفان با همه مشکلات زندگی که داشته اند ایستاده اند و زندگی کرده اند.

من و شما که فرزندانشان هستیم چی؟ ما با این همه امکانات باید صد برابر- هزار برابر از اون ها جسور تر و خوشحال تر باشیم.امیدوارتر باشیم.شاکرترباشیم.

وازخودمون سوال کنیم که آیا من جسارت حرکت - جسارت دیدن توانمدیهایم - جسارت ابراز وجودم را دارم؟پسر جان می خواهی بری خواستگاری؟

 دوست داری که به زوج آیندت بگی دوسش داری؟دوست داری بگی مایلی با من حرف بزنی؟دست و پات می لرزد.عرق می کنی.می ترسی.وحشت میگیردد.

آخر سر هم ولش می کنی و می روی.من نمیگم اون انتخا ب خوب یا بدی است.تا نشناسی که نمی تونی بفهمی.

آقای عزیز طرحی داری.ایده ای داری برنامه ای داری برای زندگیت سال هاست مرورش میکنی ولی می ترسی ابرازش کنید.

می ترسی کارتو  ول کنی بری دنبال یه کار جدید.جرات زندگیمون کجا رفته.

خانم حرفی داری می خواهی به همسرت بگی.خوب بگو.چــرا میذاری اینقدر جمع بشه تا عصبانی بشی.که پرخاش کنی.یا غر بزنی.

بعد زخم معده بگیری - سرطان بگیری.خوب حرفتون بزن.چون می ترسی.چون جسارتتو از دست دادی.

به خاطر بیارید شجاعت با بی تربیتی فرق می کند.شجاعت با خشونت فرق می کند.منو شما ممکنه در صد مورد با هم تفاهم نداشته باشیم

ولی می تونیم که احترام همدیگه را داشته باشیم.اتفاقا بی ادبی و بی تربیتی و پرخاشگری نتیجه ضعف بشر است.

اینقدر خودمون را باترس ها محدود کرده ایم که نفس نمیتونیم بکشیم.نه برای اینکه فضا تنگ است بلکه از این جهت است که ما ترسو هستیم.

ترس از زندگی داریم.ترس از مقابله داریم.اینقدر میذاریم جمع بشه که به خشونت گرایش پیدا می کند.یا افسرده میشیم یا پرخاشگر.

لزومی ندارد افسرده یا پرخاشگر بشیم.حد وسط.حرفمون را بزنیم.ابراز وجود کنیم.

توی مهمونی می خواهی بلند شو برقص.آخه بده؟چی بده؟ من رقصم مسخره است! خوب باشه.بذار بخندن.حداقل 2 نفر خوشحال میشه.

خودتم خوشحال میشوی.می خواهی آواز بخونی؟بلند شو آوزتو بخون. صدات بده؟ مگه گفتی صدات خوبه؟

می خواهی کتاب بنویسی؟ می ترسی؟ شجاعت پدارمون را نگاه کن.کتابتون بنویس.در زندگی جاری بشید.

 چقدر عمر می کنید؟ما غالبا در پیله ترس هایمون کوچک می مانیم. نه اینکه دیگران نمی گذارند.ما خودمون می ترسیم.

می ترسیم شکسن بخوریم - اشتباه بکنیم.می ترسیم محروم بشیم.

من در دانشگاه دوستی داشتم که می گفت : آقای جانبلاغی تو چـرا اینقدر می خندی؟اصلا به چی می خندی؟

گفتم دوست عزیزم چطور مگه؟ مگر شما نمی خندید؟گفت اگر بخندیم : نمی گویند این جلف است - بی عار است.خول است.و..

کمی به فکر فرو رفتم وگفتم دوست گلم یه خول زنده بهتر از یک دانای مرده است.

اون دوست من می ترسه بخنده بهش بگویند خول است.می ترسه بخنده بگویند این جلف است -می ترسه شاد باشه بهش بگن بی عار است.

ولی من ترجیح می دهم بهم بگویند جلف - بی عار - خول - نادان و هرچی میخواهند بگن.ولی خودم باشم.نقش بازی نکنم.

 *برقص*
 *چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند
 *عشق بورز*
 *چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
 *بخوان*
 *چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود
 *زندگی کن*
 *چنانکه گویی بهشت روی زمین است
 خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان
 بذار نور به زندگیت وارد بشه

کمتر از ذره نئی پست مشو عشق بورز    تا به افلاک خورشید رسی چرخ زنان.

دوستدارتان محمد جانبلاغی

دل شکسته

سایت محمد جانبلاغی

وقتی دلم گرفته بود                بوسه زدی به گونه هام

گفتی گلم درست میشه          یه هدیه ی قشنگ میاد

اشکامیریخت روگونه هام           غم میبارید از تو نگام

گفتم خدا جون راهی نیست      درست نمیشه این غمم

آخرشه تموم شده                  راهی دیگه من ندارم

گفتی همش کنارتم                 خودم درستش میکنم

گفتم آخه خدا جونم                 چطور درستش میکنی؟

گفت یادته می نالیدی:             خسته شدی از این زمون؟

آروم شدش دنیای تو                با هدیه ی خوب خدات؟

حکمت من بزرگه و                   سخته برات درک خدات

گفتم آره خدا جونم                   محشری توخوب می دونم

اینبار آخه فرق میکنه                 اشتباه از دست منه

گفت بهونه همیشه هست         مگه نگفتی عاشقی

گفتم آره خدا جونم                   عاشقتم خیلی زیاد

گفت اینه رسم عاشقی؟           خودم بهت یادش میدم

قلبتو بسپار به خدات                 خودم همش کنارتم

هرجا نبود راه دیگه                   خودم واست راه می سازم

فقط بخند خداجونت                 خنده ی عشقو دوست داره

قلبمو دادم به خدام                  گفتم هرچی خدام بگه

همیشه بودیو دلم                    قرصه به عشق تک خدام

گفتم دیگه هرچی بشه             خدام درستش میکنه

خداجونم خسته نشی              قلبمو پس بدی بهم

حتی اگه بدم بشم                  هستی پیشم تا همیشه؟

گفت همیشه عاشقتم             حتی چشات بسته باشه

خداجونم هرچی بشه              دلم خوشه به بودنت

عشقتو فریاد میزنم                  دوست دارم تا همیشه

تــــــــنـــــهـــــــا شــــــده ام

دیرگاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام... 

 دوست دارم.عاشقتم راضــــیــــــه