شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

باید شعر را جدی گرفت ....

فرصتی بود تا خانه تکانی بکنیم

هر چیز قابل نوشتن را نبایست نوشت 

و حالا این شاعر دیوانه را به خون بخون

با تشکر

امیر خالقی

ا-خ-باد 

معنایی دیگری از هیچ بود

نیهیلیسمی که دیکته می کرد این خاک

لبانت را بوسیدم

- تو هم در سجده ای ؟

نه ...نه ...نه

گور منجی بود او

                        نه مهر و سجاده ناجی  

از سواحل سلیکسیب

و موجهای کف آلود

خوانش طوطی هزیان برشانه ی آن

که من همان خوابم

آبم که می روم بر این خاک

تا بپوندم در دم به آن دردم

که من ترا و تو

وتو می شوی می دانم

نم نم بگذرم بر این گذر

گذر خواهی کرد حتی بی یادی ....بادی ....

و تنها در قاب می ماند پدر ...گذر  !

با کت و شلوار مشکی و صلیبی به دست

اعتراف کن فرزندم

و من در دم می خواهم بگویم از دردم

اعتراف کن فرزندم

و من خیره به صلیب در گردن پدر.....

می گویم این ...این ...این  

و دستی که نمی رسد به طناب ، مگه مهمه ؟

و چکمه ی سیاهم هنوز پر ز آب ، مگه مهمه؟

همیشه یک نفر از پشت ، آهای صدا....صدا

بعد خنجر ... جیغ ...پیچ و تاب ، مگه مهمه؟

و خدا که خدایی ندارد ، اینجا یا که هر جا ....

من ، تو ، دیوار ... نقش خواب ، مگه مهمه ؟

دستها که دستی ندارند در آستین خود

راه ها که به پای مسترک سراب ، مگه مهمه ....

مگه مهمه یار یا بی یار ....زار این عیار

مگه مهمه همیشه غزلی خراب مگه مهه

درد که وزنی ندارد که دارد ... چه دارد ؟

گرسنه دلی کباب به یاد کباب .... مگه مهمه

 

دست بی اجازه ی پدر بلند    وای از زبان تلخ مادرم

                                                  کاش در زبان مادری ی من    زن بن مضارع زدن نبود

                                                                           مریم جعفری

چارچوبهای تار عنکبوت بسته را هم نـتکاندی

قاب که خم می شود بر دیوار

جیغ می کشد از زخم میخ در کمرش

می تکاند خاک .....

خاک عالم ز سرش

و غبارم می پرد در هوای این اتاق کهنه

تا ترا که نه ...

که نبودت را بیالاید

****

عینک بی شیشه ات را روزی

نوه ندیده ات به چشم می زند در این اتاق

پشت همین اوراق اوراغ !

****

قلمها خود فاعلند ....

قلمها همه فاعلند ...

قلمها ... قلمها روزی ....

تا کی بن مضارع زدن شدن ؟

قلمها همیشه فاعلند !

 

محکوم است ....

و چه پستند انان که نبود مردیشان را به این پوست شب سنجاق می کنند و نقابها که نقابها آنها کمتر از آناند که به نقابها هم حتی جان دهند .... آنان که نهایت جراتشان به شکمشان وصل است و از مرام تنها قتل عامل را می دانند . عرصه هنر نه جای جولان این مگسان سست عنصر بی بنیاد است که جای نور داشتن برای دیده شدن بوق به دست گرفتند و های و هوی هم که نه  ....عر و عر

کوچک کردن دیگران بزرگ نمی کند احدی را به احد واحد قسم !!!!

تهمت بستن به آن که انقدر نور داشت که شما را وا دارد به این مزخرفات ..... یعنی چه ؟

و من می گریم در استینم بر این کوته استینان که اوج همتشان وغ و وغ شبانه است

و نوشتند از او و بر او شاعر نیک نام و نویسنده و روزنامه نگار جوان

خانم شیدا محمدی

من شرمسارم چرا در مطلب قبل این نفهم ها به نشر اکاذیب بر علیه ایشان در اینجا در اینجا ... این جایی نیست جز باغچه که نه شاید آخرین پرتگاه نعشگی شوکران من !

باشد که این چنین نباشد ......

تا روزی هستم اگر هر کس هر مطلبی در مورد من نوشت به جان می خرم اما نه دگران .... دگران سایت دارند ... وبلاگ دارند ... ایمیل دارند اینجا اگر حرفی است و نقدی است بر من است .... اینجا کوچه تاریکی نیست که نامردان با خنجرهای آخته به پشت تیرک کمین گیرنند ....

من مرد تنهای شبم .....بدرود

زندگی شاید همین لحظه ناب و ابدیست - که سالروز وفاتت را فراموش کنند خیل عظیم دوستان - و توتنها در این تاریکی - شمع جان خود را فوت کنی

از همه ممنون 

 

سپید ...

ویتنام سرش را که بالا گرفت

کف چکمه را دید

و تو از این همه گلخانه

قارچهای ژاپنی را جداد کردی

با آن قد بلند ....بلند ... بلند

حتی بلندتر از دوقلوهای نیویورک

قبل از تغییر شغل به فرودگاه آخرت

کو ... کجا ...

کدامین سوراخ موش را قولنامه کرده ای !

وتو(1) می کند زبانم را نگاهِ ....

نگاهت را قاب می کنم همین اطراف

با پول وطنی ...

به نرخ آزاد آزادی .... خون !

.................