شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

امشب که نهم برسر. قرآنِ تو را تا صبح،

امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم

امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم

امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم

امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم

امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم

امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم

امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم

امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم

امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم

امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم

امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!

پاییز

پاییز را دوست دارم...

 

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش


بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش


بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش


بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش


بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی


بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها


بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش


بخاطر شب های سرد و طولانی اش


بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام


بخاطر پیاده روی های شبانه ام


بخاطر بغض های سنگین انتظار


بخاطر اشک های بی صدایم


بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام


بخاطر معصومیت کودکی ام


بخاطر نشاط نوجوانی ام


بخاطر تنهایی جوانی ام


بخاطر اولین نفس هایم


بخاطر اولین گریه هایم


بخاطر اولین خنده هایم


بخاطر دوباره متولد شدن


بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر


بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه


بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه


بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

 

شکست عشقی

شکست عشقی

شکست عشقی

خوب رسیدیم به اینجایی که تقریبا فرق عشق و شیفتگی رو فهمیدیم! خوب پس عشق با احترام شروع می شه و کم کم رشد می گنه واین حس سازنده هست. خب حالا من یه سوال از شما دارم! شماها خیلی هاتون تو فامیل , دوست و آشنا کس هایی رو دیدین که لیلی و مجنون وارنه هم دیگه رو دوست دارن. یه دوره نامزدی فوق العاده داشتند. اما وقتی ازدواج می کنن دیگه از اون شورو شوق سابق خبری نیست و دعوا های سهمگین شروع  میشه و کار از عشق و عاشقی به طلاق و طلاق کشی می رسه! شما علت رو می دونید؟

خب یه تحلیل ساده رو شروع می کنیم. یه خورده میام عقب تر. زمانی که شما اون کسی رو که نیمه گم شده خوتون میدونید رو پیدا کرید. خب این احترام شروع می شه تا این حس عشق رشد می کنه. شما از کسی که می خوایین وسه ازدواج  یا دوستی انتخاب کنین یه معیار خاص تو ذهنتون دارید. مثلا خوشگل باشه,مهربون باشه,آدم رو درک کنه,قدش بلند باشه,درس خونده باشه و.... خب یه همچین آدمی سر راه شما میاد. و می بینید که یه درصدی که از معیار های شما رو داره. و اون حس دوست داشتن هم به وجود اومده. اما خب تا این جا که خوب بود! پس مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که شما از اون معیار تو ذهنتون یه بت درست کردین و اون فرد رو اون جوری که هست قبولش نمی کنید. بلکه اون جوری که شما دوست دارید نگاش می کنید! خب وسه همین تمام کارهایی آزار دهنده اون فرد رو تحمل می کنید وبه روی خودتون نمیارین. در نتتجه شما یه احساس عشق و دوست داشتن همراه با اعصاب خوردی و خود خوری دارین. اما چون دوستش دارین دم نمی زنین. اما وقتی که دوره نامزدی تموم می شه اون وقته که زندگی تلخ می شه. دیگه از این به بعد همیشه با هم هستین و واقعا نمیشه دیگه تحمل کرد.دعوا شروع میشه و اولین حرف که می شنوی اینه! تو که می دونستی من اینجوریم پس چرا قبول کردی؟ و در تهایت تاسف به خاطر عدم تفاهم ار هم جدا می شن. چیزی که یه روزگاری باهاش پز میدادن و به همه می گفتن که ما خوشبختیم! ما با هم تفاهم داریم! خب حالا پس باید چیکار کرد؟

بعضی از دختر پسرها همه چی رو خیلی ساده می بینن! اصلا شوت شوتن. فکر می کنن ازدواج یعنی این که 2 نفر دست همو بگیرن تو پارک با هم قدم بزنن! با هم چیپس بخورن,جوک بگن بعد هر هر بزنن زیر خنده یا به هم زل بزنن بعد به هم بگن دوست دارم هم دیگه رو بغل کنن و شروع کنن به بوسیدن هم! یا ساندویچ دهنی هم رو بخورن و یوشکی تو رستوران دست همو بگیرن! از یه لیوان نوشابه بخورن بعد هم تا بیبینن اوضاع اوکی هست سرس لبای هم رو محکم می بوسن و بعد با شیطنت می خندن. موقعی هم میان تو خیابون زنگهای یه ردیف کوچه رو می زنن و یا علی مدد در می رن. تو خونه هم بعد یه سکس عالی بغل هم می خوابم! این زندگی هم دوام نمیاره! درسته که همه اینها لازم و فوق العاده مهم هست اما تا چه مدت می شه این جوری زندگی کرد؟ دختر تو خونه مامانش دست به سیاه سفید نزده! اصلا زورش میاد غذا درست کنه! پسره هم که همش زیر نظر خانواده بزگ شده اصلا بلد نیست کار کنه! بی حوصه میشه همش سر کار رو می پیچونه یا همش دم به ساعت زنگ زنه به زنش! ساعت ها قربون صدقه هم میرن. بعد از یه مدتی هم کم میارن به غلط  کردن میوفتن که بابا زن چیه! مجردی عشق حاله! زنه میگه بابا شوهر چیه! همش داره مخوره! مگه سیر میشه! همش بشور بساب! بعد هم که کم کم غرغر شروع میشه و ....

بعضی هم که دیگه شورش رو درآاوردن. تو خانواده مثلا های کلاس بزرگ شدن.سوسول سوسول! وای زندگی با اینها مصیبته! انگار داری نمایشهای قرن 18 میلادی رو می بینی.رسمی رسمی! اصلا تمایل به هیچ کاری ندارن.. دست گرفتن رو جلف بازی می دونن. نه تمایل به رفتارهای زناشویی نه کارهای دیگه. بیشتر تو کار موفق هستن تا تو زندگی و معمولا یک نفر ازاین نوع زندگی ناراضی هست. یه بار تو روزنامه ماجرای یه طلاق رو خوندم. دو تا زن و شوهر که زندگی خیلی زندگی رسمی داشتن اومده بودن برای طلاق.خیلی هم با هم خوب بودن عین 2تا دوست اما با حالت رسمی. توجیح هاتی برای طلاق اورده بودن به وضوح این مطلب رو نشون می داد که این 2 نفر هم دیگه به طور کامل درک می کنن. به نظر من که کاملا با هم تفاهم داشتن. اما یه جور خود خواهی باعث شده بود به جای حل مشکل ویا گذشت و کوتاه اومدن فرار از مشکل رو انتخاب کنن. چون خیلی مغرور هستن

من یه سوال دارم؟

هدف شما از عاشق شدن چیه؟ تا حالا به این وضوع فکر کردین؟ سوال سختیه نه؟ خب گیرم که عاشق هم شدین.بعدش؟ حالا بگیم بعدش هم ازدواج کرین؟ خب؟ مثلا میگین خب بعد با هم خوشبخت می شیم! خوب خوشبختی یعنی چی؟ بازم سوال سختی بود نه؟

عشق یه احساس سازنده هست. این احساس زمینه ساز پله بعدی شما هست. اما عشق زمینه ازدواج هست. تا اینجا وظیفه عشق این بود که 2 نفر رو به هم برسونه و برای رسیدن به هم به این نیروی قدرتمند احتیاج دارن و باعث به وجود اومدن حس تعهد در 2 طرف میشه که بعد آماده آزدواج میشن. حالا یه سوال خیلی مهم! ازدواج یعنی چی؟ این مرحله جدید کارش چیه؟

ازدواج یعنی یه قرارداد اجتماعی که مفاد این قرارداد تایین نشده هست . مواد این قرار داد رو 2 نفر طبق خواسته هاشون تایین می کنن. این قرارداد, همون چیزی که همتون فراموشش کردین و سرسری ازش گذشتین. اگه همه اونهایی که کارشون به طلاق کشیده,همه اونهایی که الان مثل سگ و گربه افتادن به جون هم,همه اون افرادی که عاشق هم بودن الان هم دیگه رو ترک کردن,اگه همون موقع هم دیگه رو همون جوری که هستن می دیدن با هم قرار داد می بستن که چی دوست دارن یا چی میخوان و هم دیگه اصلاح می کردن تا میشدن همون افراد ایده عال همین الان کنار هم نشسته بودن و حسرت نمی خوردن. و از زندگیشون لذت می بردن.

اگه همون موقع می گفتی که فلانی من از این حرکت بدم میاد, نمی خوام ایجوری باشی, فلانی بیا کمک کنیم سطح فرهنگمون بره بالا تر که مورد قبول خانواده باشه, یا فلانی این افرادی که باهاشون دوست هستی مورد تایید من نیست بزار کنار, یا خیلی از چیزی هایی کوچیک دیگه که به نظر بی اهمیت میاد رو با هم مطرح می کردین الان هم دیگه رو تا حد مرگ دوست داشتین. منظور من محدود کردن نیست.پس اگه رابطه تون تو مسیر غلت هست همین حالا قبل اینکه همه چی رو از دست بدین این رابطه رو درست و ترمیم کنید که حسرت به دل نمونید.

 اما با این حال بازم تو زندگی این حس عشق بنا به دلایل جدید از بین میره . تو مطلب بعدی براتون در مورد محدود کردن و همین موضوع که چرا بازم این حس از بین میره رو براتون می نویسم.

+ نوشته شده توسط محمد در سه شنبه بیست وششم خرداد1388|لینک ثابت |  ارسال نظرات |ارسال پیام|