همراز تنهایی هام
همیشه خدا بالای سر ماست و به ما ها نگاه می کنه ، آره الانم که من این مطلبو دارم می نویسم منو از اون بالا نگاه می کنه و می دونه من چی می خوام بنویسم قبل از اینکه من بنویسم . آره اون آگاه به همه ی ماست و همرو می بینه . پس منی که دارم این دردودلو می کنم چرا نمی بینه . ای کاش به غیر از خدا آدما هم می تونستن کسای دیگروهم درک کنن و بفهمن اون چی می گه .
وقتی می خوای با کسی دردودل کنی نمی دونی اون طرفت کیه آیا برای دردودل کردن طرف مناسبیه ؟ آیا راز نگه دار خوبیه ؟ آیا واقعا به دردودلت گوش میده ؟. آره باید با کسی دردودل کنی که اگر همه ی این خصوصیات رو نداشت حداقل یکی از اونا رو داشته باشه و بدونی آیا درست بوده با اون دردودل کردی یا نه شاید اون دردودلتو بره به یکی دیگه بگه ویا شاید از اون سوء استفاده کنه .
دردودل همون راز شخصیه همون صندوقچه ی اسرار هر آدم که نباید در اون صندوقچه را رو به هر کس باز کرد .
آخه آدم توصندوقچه اش طلا جواهرات خودش رو نگه می داره که با ارزشه و گران بهاست البته اگر برای اون فرد که داره گوش میده هیچ ارزشی نداشته باشه .
وقتی کسی راز خودشو به کسی میگه باید ببینه که به اون طرفش چقدر اعتماد داشته که صندوقچه جواهراتشو برای اون باز کرده و به اون نشون داده .
منی که دارم این مطلبو می نویسم در صندوقچه ی جواهراتمو تا به حال برای هیچ کس باز نکردم به غیر از یک نفر که به اون اعتماد کامل داشتم وبه غیر از اون برای هیچ کس دیگه ای باز نکردم چون اعتماده منو کسی جزء اون نتونسته کسب کنه تا من حتی یه تیکه کوچیک از اون صندوقچمو بهش نشون بدم .
اونی که من صندوقچه ی دلمو براش باز کردم می خوام براتون بگم چه خصوصیاتی داشته .
قابل اعتماد بوده ، راز نگه دار بوده ، واقعا با هم دوست بودیم ، صداقت داشته ، اونم صندوقچه ی دلشو برای من باز کرده ، همیشه باهم خوشیم و باهم یک نظر داریم و به هم خیانت نمی کنیم وهوای همدیگرو داریم .
نه اشتباه نکنین اون رفیق من دختر نیست یک پسر که با هم خیلی دوستیم و هوای همدیگرو داریم .
نباید همیشه دردودل یک پسر با دختر باشه می شه بعضی وقتا با یک رفیق پسر هم دردودل کرد و اون رو راز نگه دار خود دانست .
دوستی را به چه قیمتی
دوستی را به چه ارزشی
دوستی را با چه کسی
دوستی را با چه حسی
ای کاش دوست من تو بودی و از با بودن من و تو یک دوستی
ای کاش همیشه باشد مثل الان این دوستی من وتو بر جای
انقدر دوسشون دارم که حتی حاضرم جونمم پاشون بزارم آخه خیلی با حال و با مرامن هر وقت باهاشون حرف می زنم آروم می شم چون می دونم واقعا منو حس می کنن و مشکلات و سختی های منو درک می کنن.
تو تنهایی هام تو شادی هام همیشه با منن و تو غم هام که با من بودن و منو دلداری دادن . اگه تو این چند وقته با من نبودن من دق می کردم و می موردم آخه کسی نبود که باهاش بتونم راحت صحبت کنم و دردودل کنم و اونم پا به پای من بیاد و حتی یک کلمه شکایتم نکنه و فقط آرومم کنه .
خیلی دوسشون دارم و اونا رو مثل داداشای خودم می دونم و اگه اونا نباشن منم نیستم آخه مثل داداشای به هم چسبیده شدیم . اطرافیانمون هسودیشون می شه که ما انقدر به هم وابسته ایم ولی من خیالمم نیست آخه دیگران همیشه به چیزای خوب هسودیشون می شه .
و من با اونا خیلی رفیقم و داداش که از همین جا می گم داداش جونا دوستون دارم و باهاتونم تا آخرش .
شروع ما از اول بود و تا آخرش ادامه داره حتی دم مرگ
وقتی صدای سازم در میاد یاد تو میافتم که ای کاش کنارم بودی و برای تو میزدم و تو گوش می داد و با هم می خوندیم . ولی تو نیستی و من فقط صدای سازم رو خودم می شنوم و تنهایی تو دلم برای خودم می خونم تا آروم بشم آخه ساز به تنهایی صدایی ازش در نمیاد و یکی باید باشه که صدای اون در بیاره و بنوازه و حالا که تو نیستی من صدای اونو به هوای دل خودم و دوری تو به صدا در میارم .
دوست دارم وقتی می خوابم دست اون زیر سرم باشه
دوست دارم وقتی خسته ام رو شونه اون تکیه بدم
دوست دارم همیشه اون جلو روم باشه و نگاهش کنم
دوست دارم سر رو شونش بزارم گریه کنم
دوست دارم با اون بخندم و شادی کنم
دوست ندارم از اون دور افتاده باشم
دوست ندارم تنهاییامو بدون اون سر کنم
دوست ندارم بدون اون بخندم وشادی کنم
دوست ندارم کسی به غیر از اون پیشم باشه
دوست ندارم برای دوری اون گریه کنم
ولی چه فایده این دوست داشتن ها و نداشتن ها فایده ای نداره چون تورو ندارم که بخوام هیچ کدوم از این باید ها و نباید هارو داشته باشم
ای خدا دلم گرفته فقط گریه آرو مش می کنه ولی دوست ندارم کسی ببینه من دارم گریه می کنم
آخه فکر میکنم غرورم میشکنه ٬ آخه فکر می کنم خورد میشم بخاطر همین هر موقع می خوام
گریه کنم میرم یه گوشه ی خلوت و دنج پیدا می کنم بعد می شینم یه دل سیر گریه می کنم دور
از همه و حرفای همه تا یکمی خالی بشم .
از عشق می ترسم همانند ترس کودکی از شب ، از عشق در فرارم همچون دزدی
در فرار از پلیس ، از عشق بیزارم همچون پرنده ای بیزار از قفس نمی دانم عشق را چگونه
قبول کنم چون برای من خوشی هایش کوتاه بوده ، چون برای من شادی هایش کوتاه بوده ، چون
برای من همچون قصه بوده ولی آن را همیشه بخاطر می سپارم چون خاطره هایش برایم زیبا
بوده چون برایم درس های زندگی بوده ، چون برایم یک دنیای دیگر بوده ولی چه فایده این
عشق های قشنگ و کوتاه که زندگی دو نفر را با خودش به خاطره ها می سپاره و برای اون دو
نفر یک رویا میشه .
به امید به حقیقت پیوستن این رویا های دوروقی