شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

سودای پنهان


به این شوری که در سر دارم از سودای پنهانش
سر مویی اگر بالم ، جهان درد گریبانش
نه صبری تا کمی بر آتش حرمان زند آبی
نه طاقت تا به تدبیری شود دشواری آسانش
هوایی برده است از کف ، عنان اختیارش را
بکشتی بادبان ها دارد ، اما نیست سکّانش  

تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قاعه گشایی که در قلعه ی خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود ، علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم و جود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود
مسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر
بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود
آن لحمک لحمی ، بشنو تا که بدانی
آن یار که او نفس نبی بود علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود ، علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود ، علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود
آن نور خدایی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود . 

تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قاعه گشایی که در قلعه ی خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود ، علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم و جود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود
مسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر
بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود
زلیلایی شنیدم یا علی گفت

به مجنونی رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دیوانه ای دیدم علی گفت

نسیمی غنچه ای راباز می کرد

به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت

دعایی کرد و او هم یا علی گفت

یقین پروردگار آفرینش

به موجودات عالم یا علی گفت

خمیر خاک آدم را سرشتند

چو بر می خواست آدم یا علی گفت

مسیحا هم دم از اعجاز می زد

ز بس بیچاره مریم یا علی گفت

علی را ضربتی کاری نمی شد

گمانم ابن ملجم یا علی گفت

مگر خیبر زجایش کنده می شد

یقین آنجا علی هم یا علی گفت

* یا علی *  

زمین اگر برابر کهکشان تکرار شود

حجم حقیری است

که گنجایش بلندی تو را نخواهد داشت

قلمرو نگاه تو دور تر از پیداست

و چشمان تو معبدی

که ابر ها نماز باران را در آن سجده می کنند

این را فرشته ها حتی می دانند

که نیمی از تو هنوز

نا مکشوف مانده است

از خلاء نا معلوم ترس

دست هایی که با نیت مکاشفه

در تو سفر کردند

حیران

در شیب جمجمه ایستاده اند

تو آن اشاره ای که بر براق طوفان نشسته ای

تو آن انعطافی

که پیشاپیش باران می روی

آن کس که تو را نسراید

بیمار است

زمین

بی تو طاول معلقی است

بر سینه ی آسمان

و خورشید اگر چه بزرگ است

هنوز کوچک است

اگر با جبین تو برابر شود !

دنباله تو

جنگل خورشید است

شاید فقط

خاک نامعلوم قیامت

ظرفیت تو را دارد

زمین اگر چشم داشت

بزرگواری تو این سان غریب نمی ماند

هیچ جراتی جز قلب تو نسوخت

سپید تر از سپیده

بر شیفته ی صبح ایستاده ای

و از جیب خویش

خورشی می پراکنی

از معنویت نا محدود

زود است حتی در زمین

نام تو برده شود

زمین فقط

پنج تابسستان به عدالت تن داد

و سبزی این سال ها

تتمه ی آن جویبار بزرگ است

که از سرچشمه ی نا پیدایی جوشید

و گرنه خاک

بی تو جرأت آبادانی نیست

تو را با دیدنی های مأنوس می سنجم

من اگر می دانستم

پشت آسمان چیست

تو همانی

تو آن بهار نا تمامی

که زمین عقیم

دیگر هیچ گاه به این تجربه ی سبز تن نداد

آن یک بار نیز

در ظرف تنگ فهم او نگنجیدی

شب و روز

بی قراری پلک های توست

و گرنه خورشید

به نور افشانی خود امید وار نیست

صبح انعکاس لبخند توست

که دم مرگ به جای آوردی

آن قسمت از زمین

که نام تو را نبرد

یخبندان است

ای پهناوری که

عشق و شمشیر را

به یک بستر آوردی

دنیا نمی تواند بداند

تو کیستی !

(شعر از : سلمان هراتی ) 

تا صورت پیوند جهان بودعلی بود

 تانقش زمین بودوزمان بود علی بود

 چندان که در آفاق نظر کردم ودیدم

از روی یقین در همه موجود علی بود

این کفرنباشد سخن کفر نه اینست

تا هست علی باشدوتابود علی بود

 افسوس که. علی عدالت را هم برد ... 

باز دل از عشق دوست ، بیخودی از سر گرفت

نور جمالش بتافت ، سینه سراسر گرفت

باز جنون کرد جوش ، برد ز سر عقل و هوش

جان و تن و دل تمام ، عشق در آذر گرفت

دل چو به سنگ وفا ، شیشه ی تقوی شکست

از می عشقش دگر ، بر کف ساغر گرفت

نور علی شد پدید ، صیقل دل ها رسید

آیینه ی قلب از آن ، تابش خاور گرفت

شیر خدا کز نهیب ، شیر فلک را شکست

لطف و کرم بین که چون ، آهوی لاغر گرفت

موسی اگر جلوه ای ، دید به سینا از او

عیسی جان هر نفس ، نور ز حیدر گرفت

طور تجلی ی حق ، کعبه ی دلدار ماست

هر که به آن طور شد ، جلوه ی دیگر گرفت

جان چو شدم آشنا ، با حشم و خیل او

سیرت سلطان گزید ، شیوه ی نو در گرفت

کوی سلیمان عشق ، ره نبرد مور عقل

رفت در این ره کسی ، کوره ی قنبر گرفت

دیده چو آن روی دید ، دل به تو بستی امید

غیر جمال قدیم ، نتوان دلبر گرفت

راز نیاید بهوش ، تا به ابد باده نوش

چون ز ازل جام از ، ساقی کوثر گرفت . 

در آن نفس که بمیرم ، در آرزوی تو باشم

بدین امید دهم جان ، که خاک کوی تو باشم

علی الصباح قیامت ، که سر ز خاک برآرم

به گفتگوی تو خیزم ، به جستجوی تو باشم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد