شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

اینجا محل عشقه

اینجا محل عشقه توقف کینه مطلقا ممنوع....
عشق کلید شهر قلب است، به شرط آن که قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود.

حالا من یه گوشه تنهام با یه عکس یادگاری
رفتی بی وفا و گفتی که  منو دوسم نداری
حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن  شیشه
اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشهعزیزم دنیا کوچیکه تو بگو اخه کجایییاد تو می افتم هر وقتهی می گم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالیتو شبای پر ستاره
دل من هواتو دارهیاد من می مونه نیستیبودنت خواب و خیالهروی بام خاطراتت من کبوتر شدم امابا یه سنگ نفرت تو پریدم از بوم دنیاحالا بعد رفتن تو من یه گوشه ای نشستم
هی می گم کجایی اخر اخه من دل به کی بستمدیگه خسته ام از این عشق خیالی
هی میگم جای تو خالیهی میگم جای تو خالی 

 

 

 

 

دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم

 

 

پسر گفت : نه ، نیستی

دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟

پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم

دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم

دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک

 چشمانش را نوازش

میکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :

تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد

 

 

محبوبم.............


محبوبم پلکهایت را پاک کن !

زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خود ساخته، موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد. اشکهایت را پاک کن و آرام بگیر، زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری، تلخی بینوایی و درد جدایی را تاب می آوریم.

 

!! نوشته شده توسط الناز و امیر | 14:29 | دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1387 • یک نظر

بی انکه دوستم بداری تو را می پرستم...

سکوت رامی پذیرم

                     اگربدانم روزی باتو سخن خواهم گفت...

تیره بختی رامی پذیرم

                     اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود...

مرگ رامی پذیرم

                   اگربدانم روزی تو خواهی فهمید که

                                                     دوستت دارم

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که

                                

                        دوسِت دارم

 

بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،

                       

                  چون همه چیزم تویی

 

نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی

 

اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی

                           

                                 که گریه کنی،

 

صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به

                           

                          پات گریه می کنم

 

اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول

                      

                        می دم سکوت کنم

 

 اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ،

                      

                  صِدام کن چون قلبم تنهاست

 

 اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما

                          

                            باهات میدوم

 

اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم 

 

 اما اینو

                        بدون من قبل از تو میمیرم

روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه

 

                            دوستت دارم

 

روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم

 

 روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی

 

و گفتی:

                       منو ببخش فقط یه شوخی بود  

 

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. به خدا من دوستش دارم.... پرسید: به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو بهش گفتم : به خاطر هیچکس پرسید: پس به خاطر چه چیز زنده هستی؟ با اینکه دلم فریاد میزد به خاطر تو با یک بغض غمگین گفتم : به خاطر هیچ چیز ازش پرسیدم : تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت : بخاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است عشق زمانی زیباست که همراه دوست داشتن باشد و دوست داشتن زمانی نیکوست که باحقیقت همراه باشدو من همه ی این زیبایی هاراباتو تجربه کردم سبدی پر از طاووس سفید٬بغلی ازگل یاس وقلبی از احساس همه تقدیمت باد.زندگی من تنهادر تو خلاصه می شود از چشمای معصومت نمی توانم گله ای داشته باشم چون تنها آینه ای هستی که مرا در خود نشان می دهی. بفهم که خیلی سخت است که ببینی دیگر هیچ آینه ای نشانت نمی دهد...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد