شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

امروز

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی... 

 

دوستت دارم


تا بی نهایت.... 

ان موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود،
و ان نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود،
حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند،
انچه روزی زیبا بود،مرده است.

دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند،
و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود.
اینها را تو به خاطر نمی اوری،ای عزیز،
و با این حال حس لمس تو بر اشیا همیشه خواهد ماند.

چرا که وقتی از کنار انها می گذشتی، در قلب من بودی
و با دستها و چشمهایت انها را متبرک می کردی.
و انها همیشه در قلبم خواهند ماند
که زمانی تو را می شناختند، ای زیبای فرزانه.
  

وقتی از پنجره دلت
به آسمون آبی خوبیهایت می نگرم
احساسی در درونم می گوید
کاش وسعت آبی لحظه هایت
مال من بود

 

ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد
رقصان به روی طاق ایوانت
 
 
ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان میکرد
 
 
ای کاش احساسم  درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی
 
 

ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم میزد
ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود
                           
ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که " دوستت دارم"ی میگشت
تا معنی احساس من میشد .

" دوستت دارم ! "

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !

چگونه می توانم احساسم را پنهان یا انکار کنم
در حالیکه می دانی دروغ نمی توانم گفت ؟
عشق همه باور من است
با عشق زندگی می کنم
با عشق نفس می کشم
با عشق می خوابم
با عشق بیدار می شوم
من حتی با عشق فکر می کنم !
به تو
به خودم
به دنیا
به بود و به نبود !
به من یاد داده اند که من و تو ، ما
و ما یعنی عشق
حال بگو من چه کنم که عشق ، این حس همیشه بیدار من
برای تو چون لطیفه های تکراری آزار دهنده
روح تو را می آزارد ؟
گناه من چیست که عقل تو ، عشق مرا با منطق مجهولات می سنجد و به قضاوت می گذارد؟
حال به من بگو که اگر من و توی من ، ما ، عشق ، احساس یعنی بازی کودکانه پر از نیرنگ و ریا
عشق یعنی پوچ و بی محتوا
عشق یعنی منطق و عقل
عشق یعنی انکار
عشق یعنی زمان
عشق یعنی فراموشی
ما نه ، من چه کنم که
تو را با احساسم می پرستم
با چشمانم
با گوشهایم
با دلم
با وجودم
به کدامین گناه باید بپذیرم که چون تو عشق را از دید عقل ببینم نه از دریچه دل ؟
حال اگر تو نمی خواهی با من
ما بسازی
عشق بیافرینی
احساس را با عقل بیامیزی
عشق را بر سر سفره دل بیاوری
آن حکایت غریب دیگری است
که دل من چه آسان به تو می بازد ؟
ومن چه آسان از دست می روم
و تو چه آسان به اینهمه صداقت و صفا و صمیمیت می خندی و می گذری !!!!!!!!!

از یکی از دوستان...

ان کس که میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینی است که اوازش را از دست داده
ای کاش عشق را زبان سخن بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد