ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سکوت کن حرفی از عشق نزن تو که خودت میدانی من چقدر دوستت دارم پس با حرف هایت کنایه نزن تو که ادعا میکنی عاشقی پس چرا در لب پرتگاه تنهایی دستهای مرا نمیگیری؟ تو ادعا میکنی بدون من میمیری پس چرا اینک که تنهایم در جستجوی دوای درد من نیستی؟ چرا من تو را دارم ولی تنهایم؟چرا از عشق مینویسم ولی به ان نمیرسم! سکوت کن حرفی از عشق نزن! دیگر حس این را ندارم که عشق را به تو ابراز کنم. چرا در اوج تنهایی به یادت باشم ولی در خاطر تو فراموش شده باشم! به عشق نیازی ندارم من مهر و محبت تو را میخواهم در لابه لای کتابهای عاشقانه به دنبال کلمات زیبا نگرد که من وجود تو را میخواهم! سکوت کن حرفی از با هم بودن نزن دردت را بگو من که بهانه ای ندارم مدتهاست تو را دارم ولی به درد تنهایی دچارم یار وفاداری ندارم دیگر از وفاداری نگو که وفا نیز خود بی وفا شد! سکوت کن که سکوت تو ارامش من در این لحظه هاست برو که رفتنت تنها ارزوی من از خداست