ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مترسک به آسمان نگریست . آخرین پرستو هم از نظرش ناپدید شد . باد تندی وزید و پوشالهای تنش را با خود برد ، اما قلبش را محکم به خود فشرد آخر پرستوی کوچک به او قول داده بود که باز می گردد پس باید منتظرش می ماند . چه احساس خوبی چون این اولین بار بود که حس می کرد کسی به فکر اوست کسی که مغز پوشالی ، کت پاره و چهره ی ناموزونش را دوست داشت . نام این احساس چه بود. دیروز شنیده بود که پسر کشاورز به دختری که آمده بود از لب چشمه آب ببرد گفته بود : دوستت دارم . دیروز معنی این لغت را نفهمیده بود اما حالا گویی تک تک واجهای آن برایش معنی داشت . دو باره تکرار کرد : پرستو دوستت دارم.