ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عقربه های ساعت رو به مشرق یخ بسته اند.
چشمانم سکوت کرده اند.
فقط نیمی از بلور مهتاب در آسمان پیداست و نیمی دیگرش را ابرها به اسارت بردهاند.
دلم هوای تپیدن با ستارگان را دارد و چشمانم هوای باریدن با ابرها.
در چشمان سبز تو خیره میشوم و مرغان بازیگوش نگاهت را به لبخندی شادمانه پرواز میدهم و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت می نشینم.
تو پلک بر هم میزنی و هر بار فصلی از خاطره های سبز من مرور میشود.
زمان میوزد و در مسیر ثانیهها خاطرات من تبخیر می شوند.
دشتی از حرف و باغی از کلمه ها دارم، ای دوست!
هر چه بنویسم و بگویم کم است فقط میتوانم قلبم را بشکافم و قطره خونی را به عنوان «دوستت دارم» تقدیمت کنم.