شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

متن های عاشقانه 2

MultiHoster
MultiHoster
MultiHoster
سوختم من رفیق...

مگر وعده بر ماندنت نبود...؟بر نوشتنت...

امشب همه ی اینجا عطر تو را دارد و داشت...

نمخواهی باور کنی...نه؟

بیا و بگیر و برو...

اگر می خواهی برو...فقط بیا وبگو خداحافظ...من لایق این نیستم؟

بیا و بگو...کوچولو خدانگهدار...

ببین...گریه امانم را برید...ببین...من می دانم می آیی...

می دانم سطر به سطر مرا می خوانی...

چه گونه اصرار دلم و التماس نگاهم را نمی بینی...

ببین...نفس هایم هم اضافه اند...

ببین...هق هقم همه را دیوانه کرد...

بیا عزیزکم...بیا ...

بیا و یک ثانیه باش و دوباره برو...

بیا...نمی گویم عاشق باش...نمی گویم در آغوشم بگیر...

بیا و مرا از این تردید دلم رها کن...

بیا من خرابم...بیا...بیا...من در ترک مداوم خودم غرقم...

بیا...بیا و فقط گاهی همین جا بنویس...

بیا...به خدا انصاف نیست...

بیا...بیا...عشقم نباش...دوستم باش...

بیا...من تورا تنها نگذاشتم...بیا...

ببین...من به تو محتاجم...به تو مبتلاام...ناچارم...دچارم...

بیا...تو را در همین حوالی حس می کنم...

بیا...بیا...زانوهایم شکست...بیا...

قول می دهم...تو بیا...

دلم شکست...بیا...

التماست میکنم...بیا...

فقط چند خط...

من قول می دهم بارانی باشم اما طوفانی هرگز... 

MultiHoster

ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

نوشته شده در پنجشنبه ششم فروردین 1388ساعت 20:2 توسط میترا | 4 دوست باوفا |
MultiHoster

میشی؟ |

MultiHoster

باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت... گرم و پررنگ نوشت... روی هر سنگ نوشت تا بخوانند همه که اگر عشق نباشد دل نیست...!!!

 

 باوفا |

MultiHoster
میشی؟ |

از فردایی هراسانم که برای من مبهوت نیست...

نمی خواهم اما می دانم.....

چه کسی از دل سیاه من خبر دارد

تو بر اینکه مرا درک می کنی پا فشاری

در حالی که فقط به صورت آرام من می نگری و می اندیشی

و حدس می زنی که ...

درحالی که ترس فردایی سراسر تاریک ٬بدنم را به لرزه در می آورد

من از پس حال بر می آیم

پس٬ آینده را چه کنم؟!

در حسرت گذشته نیستم ....

چشمانم می بیند و لب هایم چیزی برای گفتن ندارند وقتی........

فردایی ندارم.....  

گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری
گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ، گفتی دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم. مدتی سکوت با چشمانی خیس
گونه ام خیس شد و قلبم شکسته
گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ، احساست در هم شکست
گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ، من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم

گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم ، و باز سکوت و یک آه تلخ
گفتی کاش که عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه این دردها را دارد
گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است تنهایی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد
گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست

گفتی که آغوشت را میخواهم ، گفتم که منتظر بمان عزیزم
گفتی که شانه هایت را میخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست
گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست
گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی


گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد
و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت اینبار تو نیز مانند من اشک ریختی

LOVE 

Image and video hosting by TinyPic
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد