شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

متن های عاشقانه

 

واقعیت های عشق
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
love is
wide ocean that joins two shores

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks

عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is when you find yourself spending every wish on him

عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is flower that is made to bloom by two gardeners

عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is like a flower which blossoms whit trust

عشق یعنی ترس از دست دادن تو
love is afraid of losing you

پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
no matter what the question is love is the answer

وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough

زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is the one thing that still stands when all else has fallen

عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it

مهر مادری 

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پختیک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره!
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟!!!
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی
از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن مناون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.
منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینموقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفمآخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی
به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
 
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت
باغ زیتون داری انگاری میون چشمهات                   زنده می مونه مگه چیزی بدون چشمهات؟

 بد به حال اونکه می شه باز اسیر اون نگات          اون که می افته به دام چند و چون چشمهات

چشماتو از آبی دریا گرفتی یا درخت؟                           قاتی ِ سبزآبی ِ رنگین کمونه چشمهات!

 انگاری هرکی میاد اونجا یه جوری گم میشه                 جنگلهای وحشی مازندرونه چشمهات! انگاری هرکی میاد اونجا یه جوری مرده, نه؟               احتمالا میدون عاشق کشونه چشمهات!

چند تا عاشق کشتی اینجوری لبات قرمز شده؟            خون چند تا عاشقه روی کلون چشمهات؟

بد نگام کردی نگات مثل یه عاقل به سفیه                جونمو از من بگیر اما به جون چشمهات..

من همیشه مخلص اخمهای ناجور توام                   آخ....نمیفهمم چی میگی با زبون چشمهات

انگاری این شوخیام باز داره کار دستم میده                    آخه میبینم بازم لبریزه خون چشمهات

هر چی گفتم شوخی بود اما این جدی                        دوست داری یکی بیاد بله برون چشمهات

                                دوست داری یکی بیاد بله برون چشمهات

 

خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

 

                             لیلی زیر درخت انار نشست.

 درخت انار عاشق شد.

عاشق شد و گل داد.

سرخ سرخ.

 گل ها انار شدند.

 داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.

 دانه ها عاشق بودند.

 دانه ها توی انار جا نمی شدند.

 انار کوچک بود.

دانه ها ترکیدند.

 انار ترک برداشت.

 خون انار روی دست لیلی چکید.

 لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

 مجنون به لیلی اش رسید.  

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو 

آواره عشق سوختم من رفیق... مگر وعده بر ماندنت نبود...؟بر نوشتنت... امشب همه ی اینجا عطر تو را دارد و داشت... نمخواهی باور کنی...نه؟ بیا و بگیر و برو... اگر می خواهی برو...فقط بیا وبگو خداحافظ...من لایق این نیستم؟ بیا و بگو...کوچولو خدانگهدار... ببین...گریه امانم را برید...ببین...من می دانم می آیی... می دانم سطر به سطر مرا می خوانی... چه گونه اصرار دلم و التماس نگاهم را نمی بینی... ببین...نفس هایم هم اضافه اند... ببین...هق هقم همه را دیوانه کرد... بیا عزیزکم...بیا ... بیا و یک ثانیه باش و دوباره برو... بیا...نمی گویم عاشق باش...نمی گویم در آغوشم بگیر... بیا و مرا از این تردید دلم رها کن... بیا من خرابم...بیا...بیا...من در ترک مداوم خودم غرقم... بیا...بیا و فقط گاهی همین جا بنویس... بیا...به خدا انصاف نیست... بیا...بیا...عشقم نباش...دوستم باش... بیا...من تورا تنها نگذاشتم...بیا... ببین...من به تو محتاجم...به تو مبتلاام...ناچارم...دچارم... بیا...تو را در همین حوالی حس می کنم... بیا...بیا...زانوهایم شکست...بیا... قول می دهم...تو بیا... دلم شکست...بیا... التماست میکنم...بیا... فقط چند خط... من قول می دهم بارانی باشم اما طوفانی هرگز...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد