ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تا تو رفتی همه گفتند :
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی گشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جداییهایست
و بدانی که ........
از دل نرود هر آنکه از دیده برفت
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته تر گویم خدایا بی اثر باشد
بی تو من چه کنم !
رفتنت موچ غریبی است که در دل می شکند بوی تو گرمی یک احساس است
مهر تو خنده تو ماتم از دست رفتن تو ای خدا می شنوی
عاقبت نامه های دل سر به کجا خواهد برد
در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
خو کرده ام قفس رو میل رها شدن نیست
باز امشب به یاد تو به یک ستاره خیره می شوم
شاید ستاره تو باشی و ما رادر احساسی که نسبت به تو دارم تسلا دهد.
حقیقت زنگی عشق به تو در کابوس ها و رویاهاست .
هر ستاره شبی است که از تو دارم آسمان چه پر ستاره است
با آب پیمان بستم که جز با تو و در پناه تو با یاد تو از آب نگذرم
با آب پیمان بستم که جز تو هرگز به دیگری دل نبندم .
احساس رفتن و از دست دادنت همچون پرواز عقابهای آهنین در آسمان لاینتناهی
عمرم
همیشه با بغض و گریه همراه بوده است
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما مجبور باشی لبخند بزنی ...
خیلی سخته که از عزیزترین کست بخوای که فراموشت کنه
خیلی سخته بخوای در آغوشش آرام گیری اما مجبور باشی جواب
سلامشم ندی
خیلی سخته که راهی را که قدم به قدم با او پیمودی با چشمان بسته و تر
به تنهایی گذر کنی
خیلی سخته که خاطرات با او بودن هایت را با اشک چشم کمرنگ کنی ...
خیلی سخته که او چیزهایی را باور دارد که واقعیت ندارد وتو نتوانی برایش
ثابت کنی
خیلی سخته که او تورا به بازی دیگری دعوت کند و تو خسته تر از آن باشی
که ادامه دهی ....
خیلی سخته وجودت پراز تمنای دیدار باشد ولی نتوانی حتی به تلفن
هایش جواب دهی
و خیلی زجر آوره که تمام وجودت او را صدا زند اما مجبور باشی به او بگویی
ازت متنفرم ....
خیلی سخته وجودت پر ازنیاز باشه ولی بهش بگی خداحافظ
شما ای کبوتران قشنگ آسمان ، آیا هرگز شبی را از غم و اندوه چون باران گریسته اید؟
شما ای کبوتران زیبا آیا شبی در میان دستهای سرد خود عرق از بدنها سرازیر و در سینه قلبهایتان را سوزانده است؟
شما ای مرغکان کوچک و زیبا ، آیا از غم دوری و فراق او هرگز سر در بیابانهای یاس و نومیدی کرده اید ؟
لیکن من دوست دارم که در شبهای سرد زمستانی و در گرمای شبهای تابستان همچو باران و شبنم از دوری او گریه کنم و از دیده اشک ببارم .
دوست دارم که در خزانهای غم آلود و در بهاران که رایحه دل انگیزش روح زندگی است سر در گریبان اندوه فرو کرده و از غم فراق او از چشم آتش ببارم زیرا او رفته است .
او رفت و مرا چون دیوانه ای به دنبال خود آواره و ناتوان کرد ، او رفت و مرا با یک دنیا م و اندوه که از خود به یادگار گذارده بود تنها گذاشت ، او رفت و مرا در آتش تب و تاب جوانی که عاشق بی قرارش بودم سوخت ، او رفت و هرگز نخواست حتی یک لحظه این قلب ستم دیده ام را کمی آرامش بخشد ، ولی تو ، ای کبوتر قشنگ من .
باور کن که همیشه و در همه جا یاد مهربانی هایت دست آویز این اندیشه مغشوشم بوده . پیوسته از غم دوریت آه سرد کشیدم ، همه وقت هر کجا صحبت از مهر و عطوفت و مهربانی به میان می آید سخنانم به نام قشنگ و عشق آفرین تو ختام می یافت،
نگاههای تو که پرتو افکن این وجود نا امید و مرده ام بود از من بریدی و دیگر نخواستی که وجودم از نگاه تو به لرزه آید ،
لیکن تو اطمینان داشته باش که در آخرین دو زندگی که طبیعت با پنجه های قوی خود گلوی ضعیفم را خواهد آزرد،
باز هم خواهم گفت:
تنها تو را دوست دارم...