شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

به امید خدا به امید داشتن لیلی و مجنون ها ،شیرین و فرهاد ها

عاشقانه ترین عبارات برای ابراز عشق

    وفادار و عاشق باشید .

مردم در همه جای دنیا عاشق می شوند، از عشق دست می کشند یا در عذاب عشقند. عبارات عاشقانه به شما کمک می کند تا عمیق ترین افکار و احساساتتان را در زمانهایی که کلمات به راحتی بر زبانتان جاری نمی شوند، ابراز کنید. در اینگونه مواقع علیرغم تمام تلاشتان برای پیدا کردن کلمات و جملات، هیچ کلمه ای به ذهنتان نمی رسد.
ممکن است ذاتاً یک نویسنده یا شاعر به دنیا نیامده باشید، درست است. اما توانایی انتخاب دارید. پس بهترین و زیباترین عبارت عاشقانه را انتخاب کنید که حرف دلتان را به عزیزتان برساند تا او بفهمد که در عمق ذهن و قلبتان چه می گذرد.
وقتی کلمات به یاریتان نمی آیند، اجازه بدهید عبارات عاشقانه کمک حالتان باشند. اجازه بدهید عبارات عاشقانه به شما کمک کند افکارتان را به زیبایی بر صفحه کاغذ نقاشی کنید.
چه برای کارت تبریک روز ولنتاین باشد، چه برای سالگرد دوستی یا ازدواج، یا نامه ها یاایمیل های عاشقانه، اگر نمی دانید چه بگویید و چه بنویسید، اصلاً نگران نباشید.
با عبارات عاشقانه عشقتان را جاری کنید و ببینید که این جملات چطور به کارت، نامه یا پیام شما جان می بخشد.

چرا همین امروز امتحان نمی کنید؟
10 نمونه از بهترین عبارات عاشقانه
1) "ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشویم." – سام کین
2) "من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت." – جولیا رابرتز
3) "دوستت دارم نه به خاطر اینکه چه کسی هستی، به این خاطر که وقتی با توام چه کسی میشوم." – ناشناس
4) "زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است." – آنتونیو دو سنت اگزوپری
5) "در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد." –هانس نوون
6) "عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید." –کی نودسن
7) "اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود." – ناشناس
8) "بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید." –هلن کلر
9) "این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند." – فرانکلین پی جونز
10) "اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست." – هرمان هسه

سلام.

اول از همه از تمام کسانی که در این مدت نتوانستم جواب محبت هاشون را بدم

 شرمندم و امیدوارم منو ببخشن.

خوب دیگه بریم سر مطلب امروز:


این اپ سخنان مادری است که فرزند جوان خود را  از دست داده و به همین دلیل در قسمت نامه های

عاشقانه قرارش دادم.

واقعا زیبا و دلگیره

خودتون بخونید و نظر بدید

عشق به قدرت یا قدرت عشق؟

اگر فرصت داشتم ، دوباره کودکم را بزرگ کنم

به جای آنکه انگشت اشاره ام را به طرف او بگیرم

در کنارش انگشتانم را در رنگ فرو می بردم

و برایش نقاشی می کردم.

اگر فرصت داشتم،...

به جای غلط گیری به فکر ایجاد ارتباط بیشتر بودم

بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه می کردم

سعی می کردم درباره اش کمتر بدانم ، اما بیشتر به او توجه کنم

به جای اصول راه رفتن، اصول پرواز کردن و دیدن را با او تمرین می کردم

از جدی بازی کردن دست بر می داشتم و بازی را جدی می گرفتم

در مزارع بیشتر می دویدم و به ستارگان بیشتری خیره می شدم

بیشتر در آغوشش می گرفتم و کمتر او را به زور می کشیدم

کمتر سخت می گرفتم و بیشتر تاییدش می کردم

اول احترام به خود را در او می پروراندم و بعد ساختن خانه و کاشانهرا

و بیشتر از آنچه عشق به قدرت را یادش دهم

قدرت عشق را یادش می دادم

عشق،شما را همچون یک دسته ی گندم در آغوش می کشد.

آنگاه شما را می کوبد تا از پوسته در آیید و عریان شوید

و در غربال میکشد تا رهایی یابید.

و آسیابتان می کند تا مانند برف سفید شوید.

و با اشک هایش خمیرتان می کند تا نرم گردید.

آنگاه شما را به آتش مقدس خویش می سپارد،

تا نان مقدس و آسمانی شوید.

عشق، این کار ها را با شما می کند تا اسرار دل هایتان را درک کنید،

و با این ادراک پاره ای از قلب زندگی گردید.

اما اگر بیمناک شوید و تلاشتان در عشق تنها برای آسایش و لذت

محدود باشد،

پس بهتر است که برهنگی تان را بپوشانید،

و از خرمن گاه عشق بیرون آیید،

و وارد جهانی شوید تا همچنان بخندید ،

اما نه با همه ی خنده هایتان

و بگریید ،اما نه با همه ی اشکهایتان.

عشق چیزی جز خودش نمی دهد و چیزی جز از خود نمی ستاند.

عشق چیزی ندارد و نمی خواهد از آن دیگری باشد،

زیرا به خود بسنده است.

اما شما!

هرگاه عاشق شوید مگویید :

(( خداوند در قلب ماست))

بلکه بهتر است که بگویید:

((ما در قلب خداییم)).

و هرگز گمان مبرید که می توانید بر عشق چیره شوید،

زیرا اگر محبت در شما شایستگی بیند، بر راهتان چیره می شود.

عشق خواسته ای جز به کمال رساندن خویش ندارد.

اما چون عاشق شوید ، خواسته هایی ویژه باید داشته باشیید،

خواسته هایتان چنین باید:

آب شوید

و همچون جویباری جوشان بر گوش شب نغمه سر دهید

و در آخرین پیچش مهر،

از اندوه خبر دهید

ادراک حقیقی شما در سودای دل عاشقانه زخم می زند،

و خونتان با خورسندی سرازیر می گردد.

با فلبی بالدار در هنگام سحر بیدار شوید

و برای روز عاشقی سپاس گویید.

به هنگام نیمروز آسوده باشید.

و با خویشتن مناجات کنید

و شامگاه با سپاس به خانه باز گردید

آنگاه

برای معشوق از ته دل نیایش کنید

و سروده ی ستایش را بر لب هایتان نقش بندید

و بخوابید!


 
نویسنده مهدی

  20 پیام


نامه عاشقانه 5
ارسال شده در چهارشنبه بیست و سوم آبان 1386 - 12:45
 
به .... عزیزم

وقتی که بر خلاف توقعات ما ،کسی یا چیزی،ما را مجذوب میکند

نباید تعجب کنیم.قانون کلی این تجاذب گاهی چنان در طبیعت

مستتر است که توقعات ما به آن مربوط نیست.

به هر ترتیب که هست محبت من تو را جذب میکند . یقین بدار

تمام قلب ها مثل قلب شاعر آفریده آفریده نشده است.ضعف و

شدت در تمام اشیا مشاهده می شود پس هیچ کس مثل من ،

تو را دوست نخواهد داشت. از پشت یک ورقه کاغذ،آهن ربا را

تکان بده.سوزنی کهروی کاغذ است تکان می خورد.

علاقه های دور دور با قلب همین حال را دارند. تو هم از پشت

پرده ها به من دست تکان می دادی.

در این صورت به قلب و مقدار حساسیت اشخاص نگاه کن.

از این جاست که می توانی در آن قلب پناه جویی .

....!میل داری امتحان کن.تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان.

مسلم خواهد شد که قلب مبدا همه چیزها است و هیچ کس

مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد.

بعد از آلان نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن:

غالب اشخاص خوش لباس و خوش هیکل را خواهی دید که

بد جنس ،بی محبت و بی وفا هستند. پس به دستی دست بده

که دستت را نگه دارد. به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد.

موج های دریا، که در وقت طلوع ماه و خورشید این قدر قشنگ

و برازنده است،کی توانسته به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد؟

ولی کوه محکم، اگر چه به ظاهر خشن است ،تمام گلها روی

آن قرار گرفته اند.

بیا!بیا! روی قلب من قرار بگیر.

 

به .... عزیزم

به من گفته ای بدون خبر بازگشت نکنم؟ببین این ابرهای سفید را

که از خلوی ماه رد می شوند از مغرب به مشرق خبر می برند،ولی

صبر لازم است .درباره ی خودم نمی دانم برای خبر آوردن لازم است

تا آخر عمر صبر کنم،یا نه؟

هنوز تو را می بینم در مقابل در ایستاده ای .رو به بالا بنا به عادت

نگاه می کنی.

کی خبر من را به تو می آورد؟

نسیم خنکی که موهایت را تکان می دهد صدای من است.بارها

از تو می گذرد و تو او را نخواهی شناخت!

....!یک قطره ی شفاف در این وقت سحر روی دست تو می افتد.

گمان نکن باران است، طبیعت پر از کاینات است.وقتی عاشق از

معشوقه اش دور می شود ،بعدها خیلی چیزها شبیه به آثار وجود

آن دور شده،از نظر می گذرد،قطره ی باران که در خاموشی شب

خیلی محذون به زمین می آید شبیه به اشک آن عاشق است.

چقدر رقت انگیز است که گل به محض شکفتن ،پژمرده شود!

قلب در دست اطفال همین حال را دارد.

مگر تو نمی خواهی مرا از خودت دور کنی.اگر جز این است ،به من

بگو امشب بدون خبر می توانم بازگشت کنم،یا نه؟ 

سلام

دیروز سر کلاس ادبیات استاد یه حکایت قشنگ واسمون گفت که خیلی قشنگ بود

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.(در مورد ضرب المثل:دوری و دوستی هستش)

دو تا عاشق دلسوخته بودن که خیلی همدیگه رو

دوست داشتن.پسره هر روز برای دیدن اون دختر

کل عرض دجله رو شنا می کرده.یه کار واقعا سخت

که اون به دلیل دیدن معشوقش انجام می داده

بعد چند وقت که هر روز همدیگه رو میدیدن

پسره به دختره می گه این خال سیاه که روی

صورتت هست خیلی زشته.دختره بهش می گه

از فردا دیگه به دیدن من نیا چون تو دجله غرق

میشی.پسره می گه این چه حرفیه من شناگر

ماهری هستم امکان نداره غرق بشم.

دختره می گه تو هرروز به عشق من میومدی ولی

حالا دیگه عیب های منو می بینی و اون قدرت

شنا کردن رو که از عشق می گرفتی نداری

پسره به اون حرف توجه نکرد و روز بعد  هم

طبق عادت رفت که رودخونه رو شنا کنه

دیگه چون اون عشق تو وجودش نبوده غرق

میشه ................... 

به .... نجیب و عزیزم

می پرسی با کسالت و بی خوابی  شب چطور به سر می برم؟

مثل شمع :همین که صبح می رسد خواموش می شوم

با این وجود ،استعداد روشن شدن دوباره در من مهیااست.

بالعکس دیشب را خوب خوابیده ام ولی خواب را برای بی خوابی

دوست دارم .دوباره حاضرم من این راحت را به آنچه در ظاهر

ناراحتی به نظر می آید ترجیح نخواهم داد.

در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی ...آه!

شیطان هم به شاعر دست نمی دهد.مگر در تاریکی شب ،

خیالات راسناک و زمان های ممتد نا امیدی را به او تلقین کند

بارها تلقین کرده است:تصدیق می کنم سالهای مدید به

اغتشاش طلبی و شرارت دربسطی زمین پرواز کرده ام.

مثل عقاب ،بالای کوهها متواری کرده ام

مثل دریا،عریان و منقلب بوده ام.بدی طینت مخلوق ،خون

قلبم را روی دستم می ریخت. پس با خوب به بدی و با بد به

خوبی رفتار کرده ام.

کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند :زودباوری،صفا و

معصومیت بچگی به بد گمانی ،خفگی وگناههای عیب

عوض شدند.

آه اگر عذاب های الهی و شراره های دوزخ نبود خدا با شاعرش

چگونه معامله می کرد؟

حال،من یک بسته ی اسرار مرموزم، مثل یک بنای کهنه ام

که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است

یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می شود سرم به

شدت می چرخد .برای اینکه از پا نیفتم،....تو مرا مرمت کن

راست است :من از بیابان های هولناک و راههای پر خطر

و از چنگال صباع گریخته ام .هنوز از اثره ی آن منظرهای

 هولناک هراسانم.

پس محتاجم به من دلجویی بدهی اندام مجروح مرا دارو

بگذاریو من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم.

گفته بودم قلبم را در دست گرفته و با ترس و لرز آن را به

پیشگاه تو آوردم

.... عزیزم آنچه نوشته ای باور می کنم یک مکان مطمعن به

قلب من خواهی داد برای من نقل مکان دادن یک گل سرما

زده ی وحشی ،برای اینکه به مرور زمان اهلی و درست شود،

فکر و ملایمت لازم است

چقدر قشنگ است تبسم های تو.

چقدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می غلتد.

کسی که به یاد تبسم ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه

مفتون است. 

پرنده کوچک من.

جسد بی روح عقاب بالای کمر های کوه افتاده بود.یکی از پرنده های

کوچک که خیلی مغرور بود به آن جسد نزدیک شد. بنای سخره و تحقیر

را گذاشت .پر و بال بی حرکت او را با منقارش زیر و رو می کرد وقتی که

روی شانه های آن جسد می نشست و به ریزه خوانی های خودش

می پرداخت از دور چنان وانمود می شد که عقاب روی کمرها برای

جست و جوی صید و تعیین مکان در آن حوالی سرش را تکان می دهد.

پادشاه توانای پرندگان، یک عقاب مهیب از بالای قله ها این بازی

بچه گانه را تماشا میکرد گمان برد لاشه ای بی حرکت که به واسطه ی

آن پرنده به نظر می آید جنبشی دارد یک عقاب ماده است.

متعاقب این گمان ،عقاب نر پرواز کرد .پرنده ی کوچک همان طور به

خودش مشغول بود .سه پرنده ی غافل تر از او از دور در کارش تماشا

می کردند. عقاب رسید و او را صید کرد

اگر مرا دشمن می پنداری چه تصور می کنی؟ کاغذ های من که با آن

سرسری بازی می کنی به منزله ی آن جسد بی حرکت است همان

طور که عقاب نر به آن جسد علاقه داشت ،من هم به آن کاغذ ها

علاقه دارم .

اگر نمی خواهی به تو نزدیک بشوم به آنها نزدیک نشو .

تو برای عقاب توانا که لیاقت و برتری او را آسمان در دنیا مقدر

کرده است ساخته نشده ای.

پرنده ی کوچک من چرا بلند پروازی میکنی؟

بالعکس کاغذ های تو برای من ضرری نخواهد داشت، عقاب ،کارش این

است که صید کند ،شکست برای او نیست ،برای پرنده ای است که

صید می شود  .قوانینی که تو آنها را می پرستی این شکست را

تهیه کرده است.ولی من نه به آن قوانین نه به این نجابت به هیچ کدام

اهمیت نمی دهم.

نه!تو هرگز اجنبی و ناجور آفریده نشده ای به تو اعتنا نمی کنند تو

به التماس خود را به آنها می چسبانی.

اجنبی نیستی ،مثل آنها خیالات تو با بدی های زمین گناهکار سرشته

است.قدری حرف ،قدری ظاهر آرایی آنها کافی است که تو را تسخیر

کند .در هر صورت اگر کاغذ های مرا در جعبه ی تو ببینند برای

کدامیک از ما ضرر خواهد داشت؟

                       

                                                                     عقاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد