شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ
شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

شکست عشقی | درمان شکست عشقی و جدایی

ღஜღشــکــــســـت عـــشــقـــیღஜღشــکستـ غرورღஜღ

فواید پس انداز در زندگی

بهترین پس انداز

پس انداز کردن فواید زیادی نسبت به صرفه‌جویی ساده و ابتدایی دارد

 

پس انداز کردن از موضوعاتی است که صحبت در مورد آن از انجام دادن و شروع به این کار بسیار راحت تر است. همه می‌دانیم که پس انداز کردن طی مدت‌‌زمان طولانی کاری هوشمندانه‌ است. ولی با این وجود بسیاری از ما هنوز در کار و شروع پس انداز مشکل داریم.

  

ادامه مطلب ...

نامزدی دوران شیرینی است اگر....

نامزدی مرحله ای است برای شکل گیری یک زندگی جدید‎

 

نامزدی دوران خوشی هاست، پس از مراحل پر استرس خواستگاری، بله برون و شیرینی خوران، باید روزهای خوبی در انتظار زوج باشد.

نامزدی همانطور که از اسمش مشخص است؛ مرحله ای است برای شکل گیری یک زندگی جدید؛ یعنی قرار است گزینه ای باشید برای ازدواج و ادامه مسیر زندگی. پس به سلامت گذر کردن از آن، آنطور که به نظر می رسد کار آسانی نیست. خیلی از نامزدی ها قبل از رسیدن به مرحله اصلی به پایان رسیده و خیلی ها هم البته با موفقیت رفته اند مرحله بالاتر.  ادامه مطلب ...

چگونه و چرا عاشق می شویم

عشق بازی با همسر

عشق آرامش، شادی، دوستی و... است

 

عشق را نمی توان در یک کلمه یا جمله خلاصه کرد. عشق آرامش، شادی، دوستی و... است. عشق را نمی تواند ساده پیدا کرد. اما به راستی علت آن چیست؟ ما انسان ها چگونه و چرا عاشق می شویم؟ روان شناسان سالها برای یافتن پاسخ این سوالات تحقیق کردند و در نهایت به نتایجی رسیدند که ما خلاصه ای از آنها را در اینجا برایتان آورده ایم.

   ادامه مطلب ...

بدترین راه های مقابله با اضطراب را بشناسید

اضطراب یک ویروس واگیردار است‎

 

محققان می گویند اضطراب یک ویروس واگیردار است و راحت تر از آنچه فکرش را می کنید، می تواند راهش را به زندگی تان باز کند؛ اما همین پژوهشگران معتقدند گرچه اضطراب جزء جدانشدنی ای از زندگی این روزهاست. اما خود شما هم با برخی اشتباه ها، به شدت گرفتنش کمک می کنید.

 

احساس می کنید قلبتان از جایش کنده می شود و گره ای در گلویتان ایجاد شده که نفس کشیدن را برایتان سخت می کند؟ بعید نیست که حال ناخوشایندی که متخصصان قلب هم از پس خوب کردنش بر نمی آیند، ناشی از اضطرابی باشد که به جانتان افتاده.

  

ادامه مطلب ...

عشق مردانی با این خصوصیات واقعی است!!

عشق باعث ایجاد پیوند زناشویی بین هر دختر و پسری می شود‎

 

عشق یکی از مقدس ترین واژه ها در هر ملیتی است که باعث ایجاد پیوند زناشویی بین هر دختر و پسری می شود، ولی گاهی عشق های زودگذر با عشق های واقعی اشتباه گرفته می شوند. با ما همراه شوید تا خصوصیات یک عشق واقعی را به شما معرفی کنیم.

 

در روابط بین دختر و پسر بسیار پیش می آید که عشق واقعی و اصیل با عشق های زودگذر و هوس های ناگهانی اشتباه گرفته می شود و در این روابط کسی که بیشتری ضربه را می خورد دختر است. البته این را هم باید گفت در این روابط پسرها هم ضربه بدی خورده و دیگر نمی توانند به طرف مقابل شان اعتماد کنند. به همین بهانه در این مقاله سعی کرده ایم خصوصیات یک عشق واقعی را به شما نشان دهیم.  ادامه مطلب ...

دارم تو را عشق من

دارم برای تو مینویسم برای عشق قشنگم عشقی که هیچوقت تودلم نمی میره . مدتهاست که نوشته هام مخاطب خاصی نداره.مینویسم واسه دل تنگم.واسه عشق قشنگم....عشقی که باید ازهمون اول راه فراموشش کرد واون رو هم مثل خیلی از اتفاقای زندگی دست خاطره ها سپرد ...

 ولی اینبار... اینباردارم برای تومینویسم،فقط وفقط برای توووو

برای پاکی وصداقت توووو...

میخوام از احساس پاکی بنویسم که من،بعد ازاون همه تجربه،جلوش کم آوردم....

ازدلی بنویسم که دریاست...

از نگاهی که پاک تراز آب زلال چشمه هاست.....

ازدستای مهربونت که وقتی تودستام بود تموم سردی وسختی زندگی روفراموش کردم....

ازچشایی که باچند حرف ساده، خیلی زودخیس میشه...

ازلیاقتی بنویسم که خیلی کم پیداشده دروجودمن...

و بالاخره ازدلم بنویسم،که امشب خیلی گرفته....خیلی زیاد....... می شینم با خدای خودم ازتو میگم از عشقمون میگم از روزگارمون میگم ودلمو خالی میکنم...از دلتنگی تو به آسمون نگاه کردم ستاره های آسمون خدا نقش تورو واسم کشیدن.. کاشکی میدی که چقدر نگات کردم و تماشای چشمات ،چشمایی که هیچ وقت دروغ نگفت...،

آره دلم بد جوری امشب دلش گرفته..حتی بیشترازابرهای آسمون چشمات....بیشتراز هرروز دیگه....میدونی همچین بگی نگی،یه هوا،خسته ام....... البته از یه کم خیلی بیشتر خسته ام

به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید              به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید 
 

                        

گنشک و خدا

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان هر بار سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان می گفت: می آید ؛ من تنها کسی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.

وسرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آنچه سنگینی سینه ی توست.

گنجشک گفت: لانه ی کوچکی داشتم. آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه ی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ ...

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی بر عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود ، خواب بودی. باد را گفتم تا خانه ات را وارونه کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشک خیره در خدایی خدا ماند.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی پرداختی...

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

      

خدایا شکرت

 هرنوع کپی برداری مجاز می باشد!!! 

روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر! 

                            

عشق یعنی

               عشق   یعنی   خاطرات   بی    غبار            دفتری   از   شعر  و  از  عطر  بهار

            

                عشق   یعنی   یک  تمنا   یک    نیاز            زمزمه  از  عاشقی با سوز و ساز

              

              عشق یعنی چشم خیس  مست  او            زیر باران  دست  تو  در  دست  او

              

                عشق   یعنی  ملتهب  از   یک   نگاه            غرق   در گلبوسه  تا  وقت   پگاه

                عشق یعنی عطرخجلت...شورعشق            گرمی دست تو در آغوش عشق

                عشق  یعنی"بی توهرگز"...پس بمان            تا سحر  از عاشقی  با او  بخوان

                                               عشق یعنی هرچه داری نیم کن

لحظه ی عشق

لحظه ی عشق
 

                       

               

 

کاش در ظلمت شب

در همان لحظه که مهتاب به خود میپیچد

و همانجا که سکوت

شکل حادثه از درد به خود میگیرد

کاش یک لحظه فقط چهره ی تار اتاق

روشن از نور وجود تو شود

و تو انباشته از بودنها

در کنارم باشی

و دلم با تو در آن تنهایی

یک دم از شوق نگیرد آرام

               

 

          

ساده مثل عشق

ساده و سفید مثل بووم نقاشی ...
 

                             

 

                            

 

 

                 

 

 

ساده بودی؛زلال و سفید و آسمونی،مثل بوم بی رنگ نقاشی... 

 

تا اینجا فقط،تو، خودت بودی، اما با قلم مو رنگ شدی،نه! رنگ شدیم، دورنگ شدیم

 

،چند رنگ... سادگی و سفیدی دریای بی کران رو رنگ آبی،آرامشی ،که  سپیدی

 

 را معنا می کند.

 

آسمون آیینه ی تمام نمای راستی و پاکی قلبت که نور سپید گیتی رو شامل می شه.

 

 آره! آفتاب هم سپیده ،با نوری که گر نبود، هیچ رنگی دیده نمی شد.

 

خورشیدی که می سوزه نور می ده و زندگی می بخشه به من به تو....

 

 آره به من به تو ...

 

 

                   

 

 

             

قلب شکسته

قلب شکسته
یک قلب شکسته نیمه شب در دستم
تا روز قیامت آدمی بن بستم
تقصیر تو و رباعی و عشق ولی...من متهم ردیف اول هستم


معنای عشق

معنای عشق
                            


                   


                   


                                      


                               

معنای زندگی

زندگی بی عشق بی معناست

                      ولی گاه که عشق آمد  . نتوان توصیف کرد!!

زندگی را عشق سیراب می کند

                       گر نبارد خشک خواهد گردید

 

 

در یک جمله: زندگی یعنی دوست داشتن و ایجاد علاقه کردن!!!

نازنینم

نازنینم

تصویر تورااز دریچه ای که در اولین دیدار تو درقلبم گشودم نظاره می کنم

که تپش قلبم ترنم صادقانه ی اوو اشکهای غمدوریین آینه ی حقیقت ان است

نازنینم;

هرشب چشمان سبزت را در اینه دیگر قلبم نظاره می کنم ودستان گرم تورا

ازفرسنگ ها فاصله امتظار می کشم که شاید روزی سنگینی دستانت را بر دستان

منتظرم احساس کنم.

به قلم محمد عاشق 

                       

گلایه

  

گلایه

می خوام بازم بهت بگم شاید که باور بکنی

دنیای رویای منوتونشکنی خراب کنی

می خوام گلایه کنم شاید کمی سبک بشم

دردای چندین سالمو یه جا بگم راحت بشم

می خوام بگم حرفای تو برای من یه دنیا بود

اون قصه های رنگی تم برای من یه رویا بود

اما چرا شکستی تو اون خونه شیشه ای رو

گذاشتی من حس بکنم اون حرفای تیشه ای رو

می گفتی تو نمی تونی من تو دنیا بمونی؟

اما تو رفتی وحالا درد منو نمی دونی

دوستت داشتم عزیز من با اینکه بی وفا بودی

رفیق نیمه راه من, بهار زود گذر بودی!

باد اومد وبرد توروعزیزمن از دل من

اما چه زوداین همه درد یه جا اومد تو قلب من؟

سنگینی حرف های تو هنوزروسینه م می مونه

اون شعر های قشنگه تو هنوز تو قلبم می خونه

با اینکه اون بهار من خزون شده تو قلب من!

غنچه های قرمز عشق خشک شدن تودست من!

می گم بازم منتظرم شاید که برگردی پیشم

بازم بگی اون حرفاتومنبشنوم اون همه رنگ

به قلم محمد جانبلاغی ونازنین عزیز

عشقم یه نفر

عشقم یه نفر

قلبم می تپه برای یه نفر

دلم می ریزه با صدای یه نفر

وقتی میگم دوست دارم

بهم می گه دروغ می گی

اما نمی شناسه منو

اون بی وفا اون یه نفر

توخواب من همش می یاد

سیر می کنه رویا هامو

اما بازم بهم می گه

 دروغ می گی اون یه نفر؟

لحظه شماری می کنم

تابشنوم حرفای اون

روزشماری می کنم

تا بگیرم دستای اون

اسیر امن صداش شدم

سبزی اون نگاش شدم

اما بازم بهم نگو

دروغ میگم(ای یه نفر)

به قلم:محمد جانبلاغیmohammad1.blogsky.com 

عشق محکوم

عشق محمکوم

می گن هرکی از عشق دوری کنه یه مرده!!!!!!!

می گن ترس از عشق ترس از زندگی است!!!!!

می گن زندگی بدونه عشق بی معنی ست!!!!!!!

پس چرا در این دنیا جایی برای یه عاشق نیست؟

چرا همه چیز باید از روی قانون باشه؟

پس دل چی؟پس عشقمون چی؟

تو این دنیا عشق عاشقها محکومه

محکوم!

نویسنده:نازنین

راز های عشق

رازهای عشق

روز اول

رازعشق در تواضع است.این صفت به هیچ وجه نشانه تظاهر نیست.

بلکه نشان دهنده احساس وتفکری قوی است.میان دونفر که یکدیگر را دوست دارند.

تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت آن ها راتازهوباطراوت نگه می دارد.

روزدوم

راز عشق در احترام متقابل است.احساسات متغیرند,اما احترام دو طرف ثابت می ماند.

اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است با احترام به نظریاتش گوش کن.

احترام باعث می شود که او خودش باشد.

روزسوم

رازعشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید.عشقی که آزادانه هدیه نشود اسارت است.

روز چهارم

رازعشق دراین است که هرروزکاری کنی که شریک زندگی ات را خوشحال کند.کاری مثل دادن هدیه ای کوچک

تحسین,ویا لبخندی از روی محبت.

نگذار که جویبا محبت از کمی باران بخشکد.

روز پنجم

راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ,بامحبت تزئین کنید.

بزرعلاقه ها وعقیده های تازه رابکار که زیبایی بروید

روزششم

رازعشق در خوش مشربی است.شوخی بادیگران را فراموش نکن,درضمن مراقب شوخی هایت هم باش.شوخی باید

از روی حسننیت باشد,نه نیشدار.

روز هفتم

رازعشق دراین استکه تفکررا ازیادنبری.

آیایک رابطه درازمدت,مهمترازاختلافات کوچک وزودگذرنیست؟

روز هشتم

رازعشق در این است که مانع بروز هیجانات منفی در وجودت شوی.

بااینکه احساس جلوه الهام است.اما شخص عصبانی نمی تواند چیزها را باوضوح درک کند.

قلبت را آرام کن.تنهابه این وسیله است که می توانی چیزها را آنگونه که هستند دریابی.

روز نهم

رازعشق دراین است که طرف مقابلت را تحسین کنی.

اگر بارها با خلوص نیت بگویی که:دست دارم!!!مشکلی پیش نمی آیید.

روز دهم

رازعشق دراین است که در سکوت دست یکدیگر را بگیرید.

کم کم یاد میگیر که بدونه کلام را بطه برقرار کنید.

روز یازدهم

رازعشق دراین است که به عشق بیشتر از یکدیگر احترام بگذارید.

زیرا عشق هدیه ازلی خداوند است.

روز دوازدهم

راز عشق در این است که در وجود یکدیگر عاشق خدا باشید.

رازعشق در ارامش است,زیرا آرامش با عث تکانل عشق می شود.

نویسنده:نازنین 

                  

نگاه

نگاه

چشم را به دنیایه نگاهت گره ردم تا

همچون صیادی عمق نگاهت را صید کنم؟

ولی وقتی به خودم آمدم خود را همچون

صیادی اسیر در دام نگاهت یافتم که

هر چه تلاش در رهایی کردم بیشتر در

مرداب عشقت فرو رفتم....

نویسنده:نازنین 

متن عاشقی

 

متن کوتاه

کسی نیست که بگویید!!

عاشقی گناه است؟کفراست؟آخراشتباه است؟

نه!

عاشقی دردیست که درمانی ندارد

عاشقی کفریست که تاوانی ندارد

عاشقی اشتباهیست که بخشایشی ندارد

یک کلام:

عاشقی در این دنیا جایی ندارد

عاشقی در این دنیا معنا ندارد....

به قلم محمد جانبلاغی 

غرور شکسته

غرور شکسته

اگر سر به سینه ام بگذار خواهی شنید صدای قلبی را که روزی خون سرخ عشق از آن فوران می کرد.

صدای قلبی را که تک تگ ضربانش در امید دیدار دوباره می تپید.

اما امروز آن قلب با کوچک ترین تلنگری خواهد مرد وضربانش به دنبال تیک تیک ساعت می دوند تا روزی سنگینی

سرد خاک را بر پیکر بی جانش احساس کند.

ان پیکری که هیچ کس به غرورش احترام نگذاشت.

ان پیکری کهروزی نام تو را در تمام وجودش فریاد زد.توان را نشنیدی.

چه کس خراب کرد کلبه آرزوهایم را؟وشکست غروری را که وجودش را در نگا ههای سرد تو خشکاندم.

وچه کوتاه بود همسفر تو بودن در جاده های سرنوشت!


عشق من

عشق من

عشق من دریایی از محبت بود دریایی از امید!صداقت‌,دوستاشتن اما

این دنیا به من یاد داد تا دل رو مرداب کنم عشقو تو دلم بخشکونم

یاددادکه دل نبندم به کسی عشق نورزم به کسی

یاد دادکه تا آخرعمرمجنون بمونم با بی کسی

نویسنده:محمد ونازنین 

سرنوشت

سرنوشت

درآستانه ی کوچه زندگی, دفتر تقدیرم را نظاره می کنم

که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زد

ونوشته هایش را با قلم قسمت تغییرمی دهد

آرزوی این را داشتم که روزی بتوانم بوته سرنوشت را

از ریشه بخشکانم.

تا هیچ وقت نتواند دفترم رابادستان بی مهرش ورق زتد

آنان را که دوستشان دارم هیچ گاه با تکرار واژه قسمت از من نگیرد.

به قلم محمد جانبلاغی 

تک خطی عاشق

تک خطی

وقتی دستامو گرفت چشماشو بست وگفت دوست دارم

نفهمیدم اون بازیگر خوبیه ومن روصحنه تئاترم.

 به قلم محمد ونازنین 

شکست عشقی من

........ (''''(`-``'´´-´)'''')
..........).....--.......--....(
.........\.....(6..._...6).../
........./........(..0..)....;.\
........__.`.-._..'='..._.-.`.__
......\....'###.,.--.,.###.'.../
....../__))####'#'###(((_\
......#############
........############
.......\...#########.../
...__/...../..######\....\
(.(.(____)....`.#.´..(____).).)

ای که نگاهت منو...

ای نگاهت نخلی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است هر شب به تو می اندیشم

به تو آری , به تو , یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه , همان وهم و همان تصویری

که سراغم ز غزل های خودم می گیری

به تبسم , به تکلم , به دل آرای تو

به خموشی , به تماشا , به شکیبایی تو

به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده , چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران , سنگ سبک بار شده

بر سر روح من افتاده و آواره شده

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من ا 

وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید   به این عاشق نظر بدینوب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید  

چقدر عجیبه

چقدر عجیبه ......

      که تا مریض نشی کسی برات گل نمیاره...

              تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه...

                      تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمیگرده...

                             تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد ...

                                  و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه...

 

                                   نظریادتون نره

دلم می خواهد

دلم می خواهد گریه کنم..داد بزنم..گله کنم
اما کسی نمی شنوه... صدای گریه های من

روزا دارن می گذرن وعمر منم تموم می شه

شبا دارن صبح می شن و این قصه هم تموم می شه
فقط یه اسم..فقط یه یاد....ازم تو دنیا می مونه
شاید اگه حرف بزنم...داد بزنم
...
یا شعرامو واسه همه...تو کوچه فریاد بزنم
!!!
اسم منم خوب بمونه!یاد من از یادا نره

اینکه منم یه روز بودم!نفس هامو با عشق و جون می کشیدم
گرچه دیگه فرق نداره ...چونکه دیگه نمی مونم
چه فرقی داره که منم... یه روزی عاشقی بودم
!
که دل دادم به عاشقیم.....اما نموند تو زندگیم
!
سوای این عاشقیا ...من عاشق زندگیم

عاشق این فرشته هام...که گاهیم یه شیطونن
!!
من عاشقم و دل دارم...چون که منم یه آدمم
!!
آدما زود اسیر می شن....دل رو میدن فقیر می شن
!!!
از همدیگه زود سیر می شن...زودی می یان و پیرمی شن
...
بعدش می رن زیر یه خاک..آدما زود تموم می شن
!!یه عده از این آدما..انگار تو پیله

تنهای و دلتنگی

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا....

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد 

 محمد جانبلاغی

دل تنگی و شب

وقتی شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا می گذارد..........
و من در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم
...
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست.... لبخند شیرینت را ندارم
......
وقتی دلتنگ تو ام اما چشمانت نیست تا بیقراریم را در خود گم کند

وقتی ماه رویت در تاریکی این شبها بی فروغ است

وقتی رقص گیسوانت را در سر انگشتانم ندارم

وقتی نوازش دستان مهربان و گرمت را ندارم
وقتی نگاه معصو مانه ات را برای همیشه به خاطره ها سپرده ام

وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است

من می مانم و یاد تو و دلی پر درد
.....
سفره ای از عشق و غزل.... و شمعی که به یاد چشمان

روشنت تا صبح می درخشد

در خیالم .... برایت کلبه ای در سبزترین خلوت دنج خدا می سازم
...
و با خواهش نگاهم تو را به این ضیافت عاشقانه می خوانم

به دستان لطیف و کوچکت هزاران بوسه می زنم

نیاز دلم را با ناز نگاهت پیوند می زنم هزاران گلبرک  

 خوش اومدیدღღشکست عشقیღღبه وب لاگ 

 فقط بزرگترین اشتباه من این بود که عاشق تو شدم!!!!!!!فقط حرف های دروغ تورو گوش می کردم!!!!!!ولی افسوس........

شکست عشق

تلاش نکن که زندگی را بفهمی
زندگی را زندگی کن


تلاش نکن که عشق را بفهمی

عاشق شو


و چنین است که خواهی دانست


این دانستن حاصل تجربه توست 

 محمد جانبلاغی   

به نام خدایی که انتظار را آفرید تا دوام عشق را روز افزون کند
از نسیم صبح پرسیدم خبری از تو
هیچ نگفت برایم جز دوری از تو
گفتم ای نسیم صبحگاهی گو به یار
تا کی این دل باید کشد این انتظار
بازگو ای نسیم با یار این حال ما
دیگر ندارد این دل تاب دوری ها
روزها می گذشت نمی آمد نسیم
تا که روزی چند بگذشت آمد نسیم
گفتمش از چه رو دیر آمدی
بهر من از یار دیر خبر آوردی
گفت با من که یار از تو بدتر است
گر تو نیک باشی او بهتر است
گفت عشق با انتظار معنا شود
گر شوی نزدیک من دل رسوا شود
دل شود رسوا نه از روی دروغ
بلکه از دوست داشتن های پر فروغ
انتظار شعله ور گردان کند
عشق تو بر معشوق بی پایان کند
هر زمان شد از انتظار
بیم هلاک از روزگار
آن زمان بر گونه ات یابی

قطره اشکی چون دُرِ دریایی
زین جهت این اشک ، اشک یار است
پس بدان این پایان انتظار است
  

 وقتی که گریه کردم گفتن بچه ای ! وقتی خندیدم گفتن دیوانه ای ! وقتی جدی بودم گفتن مغروری ! وقتی شوخی کردم گفتن سنگین باش ! وقتی حرف زدم گفتن پر حرفی ! وقتی ساکت شدم گفتن عاشقی ! حالا هم که عاشق شدم میگن گناه! 

غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

بیا ساقی آن می که جام آفرید
به من ده که جان جامه بر تن درید

کجا تن کشد بار هنگامه اش

که او جان جان است و جان جامه اش

بیا ساقی آن می که خون حیات

ازو شد روان در رگ کاینات

به من ده که خورشید رخشان شوم

ز گنج نهان گوهرافشان شوم

بده ساقی آن می که جان بهار

ازو جرعه ای خورد و شد پرنگار

به مستی شب در گلستان بخفت

سحر رنگ و بو گشت و در گل شکفت

بده ساقی آن می که هستم هنوز

همان عاشق می پرستم هنوز

به مستی که جان در سر می کنم

همه عمر در پای خم طی کنم

بیا ساقی آن می که چون گل کند

همه باغ پر بانگ بلبل کند

به من ده که چون گل بخواهم شکفت

که راز شکفتن نشاید نهفت

بیا ساقی آن می که چنگ صبوح

بدین مایه سر کرد آواز روح

به من ده که اسب سخن زین کنم

سرود کهن را نو آیین کنم

نواسنج خوش خوان من یاد باد

که چندین نوای خوشم یاد داد

برفت و برفتند از خود برون

سراپرده بردند در دشت خون
نگه کن که راه

                                     جون من نظر یادتون نره!!!!!ღღشکست عشقیღღ 

 ღღشکست عشقیღღ 

مرگ روز

 

وقتی آدم تنها میشه وقتی تو جمع منها میشه
وقتی میگن دوست داریم اما ریا رسوا میشه
وقتی چشات منتظرن که این خدا پیدا میشه
وقتی محبت میکنی جواب میده اون با تیشه
آب نمیدن خشک میکنن ساقهء گل رو با ریشه
قیچیه باغبونی آخه همدم گلها نمیشه
چقدر تفاوت میکنه دنیای سنگی با شیشه
لطافتا با سنگدلی یواش یواش عوض میشه
فقط تو رویا میمونه شب سیاه مهتابی شه
وقتی درخت توی بهار از خواب غفلت پا میشه
شکوفه بارون میکنه امید داره بهاری شه
خدا چرا امید میدی وقتی که باز خزون میشه

 

 


می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان
خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان
در خاک می تپید و پی یار می خزید
خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟
خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است
چون من بخند خرم و خوش این چه شیون است ؟
ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست
نالید روز خسته که : ای پادشاه نور
شادی از آن توست نه از آن من : بلی
ما هر دو می رویم ازین رهگذر ولی
تو می روی به حجله ومن می روم به گور 
سکوت من خود سرود و ترانه من است
و گرسنگی من همان سیری من است

و آب در تشنگی من جریان دارد

و در هوشیاری من مستیهاست

و عروسیهاست در فغان و شکوه من

و دیدارهاست در غربت تنهائیم

و پنهانی من عین ظهور

و ظهور من همه ستر و حجاب است


چه بسیار که از غمها شکوه می کنم

و قلبم بدان غمها بر خود می بالد

چه بسیار که می گریم و دندانهایم به خنده رخ می نمایند

و چه بسیار که در آرزوی دوست دلم پر می شکد

و دوست در کنارم نشسته است

و چه بسیار که چیزی را طلب می کنم

و آن چیز در در حلقه نگین من است

گاه شب تاریک دشمنانم را ( که همان رهزنان حواسند) در پرده ظلمت می پوشاند

تا من پرده رویاهای خویش را بگسترم

و آنگاه صبح هوشیاری باز پرده را در می پیچد و به کناری می نهد

عاشقم کردی

   خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی

           تو هم زهر جدای را به تلخی می چشیدی

           پشیمون میشدی از اینکه عشق را آفریدی

            اگر چون من به مرگ آرزوها می رسیدی     

            خدایا آسیان خسته به  درگاه تو رو کردم

            نماز عشق را آخر به خونه دل وزو کردم

            دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهای

            بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم

            بگو هرگز سفر کردی سفر با چشم تر کردی

           کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی

           زشهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی

           گل امید تو پر پر به خاک رهگذر کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گذرگاه زندگی

  گذرگاه زندگی

   وقتی مروارید افتاب در صدف غروب پنهان می شود،با قلبی شکسته و با نگاهی    مهربان با تو به صحبت می نشینم وبا تو درد دل می کنم و هنگامی که در خلوت خود در  گوشه ای از اتاق مینشینم صدای تپش قلب تو را در وجودم احساس می کنم و چه  زیباست شکوه حضور تو در سحرگاهان، انگاه که اشک شوق با زمزمه نامت نوازشگر  گونه هایم می شود.

 دریافتم ضخامت دستانت زیباست. گاهی اقات می فهمم که تنها تو می توانی مرا به  سرزمین سرخ عشق ببری و گاهی هم می اندیشم که چه بیهوده به تو چسبیده ام  گوی که تکهای از وجودم از تواست دنیا را می گویم که از اغاز تا پیانش گذرگاه است و  بس....

 


عشق چیست؟

تو گفتی عشق چیست؟گفتم عشق سر بلندی زندگی هست.

گفتی زندگی چیست؟گفتم زندگی سراب دل تنهای من هست.

گفتی سراب چیست؟ گفتم سراب نهایت این دنیا هست.

گفتی نهایت چیست؟ گفتم نهایت غم فراق هست.

گفتی فراق چیست؟ گفتم فراق دلی هست که زهجران پوسیده.

گفتی دل پوسیده چیست؟ گفتم دل پوسیده دل من هست.

 


دل، سرای تو

چگونه تو را در کناره خود داشته باشم ،وقتی خودت نمی خواهی.

چگونه تو را باور کنم وقتی انچه زبانت میگوید چشمانت انکار می کند.

او ای بیگانه با من، عشق حصی هست عمیق ما بین عاشق و معشوق،بگو چاره کنم وقتی نزد تو مرا از این حص بهرهای نیست. معشوق هم سنگ دلی هست و عاشق هم عتیات کشیدن.

(دل سرای توست)

تقدیم به عشقی که یاد و خاطرش در ذهنم باقی هست(s )


به باغ خاطره ام ای لاله سرخ تو را به تنهای تنها دوست دارم.

خورشید در شب های تار، گلی سرخ در کویر تنهای، سیبی سرخ در شوره زارغریب، قصه ای در شب های دراز زمستان،تو پروانه ی هستی در اسمان خلوت زندگی من که در هر نفسم به تو می اندیشم و با خیال تو زندگی میکنم.

 

خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشا دلی که دلدارش تو باشی

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

 


شبی با خود تو را در خلوت میخانه می خواهم

لبت را بر لبان خیش چو میخانه می خواهم

غروب زندگی امد ،بیا ای عشق افزون گر 

 که خواب مرگ نزدیک هست و من سپیده می خواهم

 


از سر نوشت خود شکایت نداشتم انقدر درد که فرصت نداشتم،روزی که قلب من تند میدوید من در کنار تو بودم و غم و غربت نداشتم.تو امدی خیره شدی در نگاه من دیدی که چشم من طاقت نداشت.

گفتی بگو هر انچه کهبا من نگفته ای : تو امدی با لب های تشنه مرا سیر اب کردی و با امدنت مرا عاشق کردی .تو امدی تا من بدانم عشق دروغ نیست.

می گویم دوستت دارو ،میگوی چهقدر؟به وسعت دلم به پهنای دریا ها.میگوی به چه عمقی؟به عمق اسمانها.مپرسم تو چهقدر ؟میگوی: به وسعت دلم به پهنای قلبم تو را به اندازه  وجودم دوست دارم.

تقدیم به کسانی که مهر می کارند و عشق درو می کنند 


گفتم غم انگیز تو هستم

گفتم غم انگیز ترین ترانه ات را بخوان

                                            چشمانش را بست و ارام ارام گریست

 

اگر چه دستهایمان از یکدیگر دور است و چشمانمان در خیره شدن به دیگران ناتوان به ان بالا نگاه کن ما زیره ان اسمان پر ستاره هستیم 

ابی اسمان را دوست دارم...چون رنگ با تو بودن است.

سرخی خون را دوست دارم...چون پیوند دهنده قلباست.

اشک را دوست دارم ...چون برای تو جاری می شود.

خنده را دوست دارم...چون لبانت را زیبا می کند.

غروب را دوست دارم ...چون سکوت در ان معنی شده است.

شمع را دوست دارم... چون قطره قطره برای تو اب می شود.

زندگی را دوست دارم ... چون با تو اشنا شدم .

تقدیم به عشق نافراموش شدنیم 

 

به وب لاگ ღღشکست عشقیღღ نظر بدین  

 

   کاش میشود من و تو هم مثل اینا بودیم 

شکست عشقی

 شکست عشقی

 عشق یعنی ... مجبور نباشی تنهایی غذا بخوری.

عشق یعنی ... رازی بین من و تو.

عشق یعنی ... آرزوهاتون رو به همدیگه بگین.

عشق یعنی ... یه کیک خونگی برای تولدش.

عشق یعنی ... به هزار زبون بهش بگی دوستت دارم.

عشق یعنی ... کسی که دلتو می بره.

عشق یعنی ... بعضی وقتا اشک زیاد ریختن.

عشق یعنی ... همین کنار هم بودن.

عشق یعنی ... همون نیرویی که توی فضا می چرخه.

عشق یعنی ... احساس فوق العاده ای که همه جا دور و برت هست.

عشق یعنی ... آدم احساس کنه زمین زیر پاش نیس.

عشق یعنی ... ضربه فنی شدن.

عشق یعنی ... کاری کنی که جز عشق تو هیچی نبینه.

عشق یعنی ... این فکر که چقدر خوبه اون تو رو بخواد

ای قوم به حج رفته...

ای قـوم به حـج رفتـه، کجـایید، کجـایید ؟

معشــوق همین جـاست، بیـایید، بیـایید

معشــوق تـو همسـایه و دیـوار به دیـوار

در بـادیـه سرگـشته شـما در چـه هـوایید ؟

گــر صـورت بـی صـورت معشـوق ببیـنیـد

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بـــار ازآن راه بـــدان خانـــه بـرفتـیـد

یک بـار از ایـن خانـه بـر ایـن بــام بیـایید

آن خـانه لطیف است، نشان هاش بگفتید

از خـواجــة آن خـانـه نـشــانی بنـمـاییـد

یک دستة گل کو اگـر آن خانــه بدیـدید ؟

یک گـوهر جـان کـو اگـر از بـحـر خـدایید ؟

با این همه آن رنـج شما، گنـج شمـا بـاد

افسوس که بـر گنـج شما پـرده شمـایید  

شکست عشقی

ღღشکست عشقیღღ 

این جهان پیش نمی رود ،آن هنگام که تو در دستهای من نیستی

خورشید نیز نمی تابد هنگامی که من بدون تو هستم

و جایی خالی در قلب من وجود دارد

آن هنگام که تو رفتی و از من دور شدی

خیلی طولانی شد و این انتظار مرا به مرگ می کشاند

من زنده نیستم مگر زمانی که در اینجا در کنار من هستی

دقیقه ها را می شمارم ، ساعت ها را می شمارم ، ثانیه ها را شماره می کنم

تا اینکه دوباره اینجا در کنار من هستی و هر دقیقه

ساعت ها به طول می انجامد

تا اینکه تو با من هستی

تا آن هنگام که دوباره در چشمان تو نظاره می کنم

و هنوز زمان می ایستد ! تا اینکه رهایی بخشد ، رهایی

این عادت ها را همین حالا کنار بگذارید

موفقیت مالی به برنامه ریزی، تلاش، پس انداز و سرمایه گذاری نیاز دارد‎

 

موفقیت مالی به برنامه ریزی، تلاش، پس انداز و سرمایه گذاری نیاز دارد. اما تمامی این اقدامات، بدون توجه ویژه به هزینه ها و کوشش برای کاستن از آنها بی فایده است. اگر عادات هزینه ای نادرست خود را ترک نکنید و همچنان اصرار داشته باشید که با کمترین بهانه منابع مالی را هدر دهید، مطمئنا در نهایت موفقیت چندانی به دست نخواهیدآورد.

 

عادات زیر از جمله مهم ترین مواردی است که موجب از دست رفتن پول شما می شود. بسیاری از این عادت ها به صورت پنهان عمل می کنند و منابع مالی شما را بی آنکه متوجه باشید به هدر می دهند. ماه های ابتدایی سال جدید بهترین زمان برای توقف این اقدامات نامناسب است. پس دست به کار شوید!

   ادامه مطلب ...

به شانس اعتقاد دارین؟

به شانس اعتقاد دارین؟


منم اعتقاد دارم ولی تو زندگیم نداشتم می دونید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

چون...

روزی که خدا بندهاشو. آفرید روی پیشونی همه با قلم سر طلایی و مرغ پر

طلایی قصه ی خوب سرنوشتو نوشت ...

وقتی نوبت  من رسید، قلم سر طلایی شکست و مرغ پر طلایی پر کشید...

آن وقت خدا...

با جوهر افسوس روی پیشونی من  قصه ی تلخ سرنوشتو نوشت... 

فرستنده دوست عزیزم شقایق

اگه یه روزی

اگه یه روزی در یک چشم به هم زدن عاشقه کسی بشی و یکدفعه بفهمی اون یکی دیگه رو دوست داره چیکار میکنی؟؟؟؟   

 سکست عشقی

یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد.
یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود.
تنها نبود... با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده.
چشمای دختر عجیب تکونش داد... یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید
و یادش رفت چی داره می‌زنه.
چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه‌های پیانو.
احساس کرد همه چیش به هم ریخته.
دختر داشت می‌خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می‌زد.
سعی کرد به خودش مسلط باشه.
یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن.
نمی‌تونست چشاشو ببنده
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می‌کرد.
سعی کرد قشنگ‌ترین اجراشو داشته باشه... فقط برای اون.
دختر غرق صحبت بود و مدام می‌خندید.
و اون داشت قشنگ‌ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می‌زد.
یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه.. ولی نتونست.
چشاشو که باز کرد دختر نبود
یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد.
ولی اثری از دختر نبود.
نشست، غمگین‌ترین آهنگی رو که بلد بود، کشید روی دکمه‌های پیانو.
چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه.
شب بعد همون ساعت
وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می‌کرد دوباره اونو دید.
با همون مانتوی سفید
با همون پسر.
هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن.
و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو،
مثل شب قبل با تموم وجود زد.
احساس می‌کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه.
چقدر آرامش بخشه.
اون هیچ چی نمی‌خواست.. فقط دوس داشت برای
گوشای اون دختر انگشتای کشیده شو روی پیانو بکشه.
دیگه نمی‌تونست چشماشو ببنده.
به دختر نگاه می‌کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ.
شب های متوالی همین طور گذشت. رو با صدای موسیقی پر می‌کرد
هر روز سعی می‌کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه.
ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی‌کرد.
ولی این براش مهم نبود.
از شادی دختر لذت می‌برد.
و بدترین شباش شبای نیومدن اون بود.

سه شب بود که اون نیومده بود.
سه شب تلخ و سرد.
و شب چهارم که دختر با همون پسراومد... احساس کرد دوباره زنده شده
و صدای موسیقی با قطره‌های اشکش مخلوط می‌شد.
دو باره نتهای موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می‌کشید
.
اون شب دختر غمگین بود.
پسربا صدای بلند حرف می‌زد و دختر آروم اشک می‌ریخت.
سعی کرد یه موسیقی آروم بزنه... دل توی دلش نبود.
دوس داشت از جاش بلن شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه.
ولی تموم این نیازشو توی موسیقی که می‌زد خلاصه می‌کرد.
نمی‌تونست گریه دختر رو ببینه.
چشماشو بست و غمگین‌ترین آهنگشو
به خاطر اشک‌های دختر نواخت.
همه چیشو از دست داده بود.
زندگیش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی‌شناخت خلاصه شده بود.
یه جور بغض بسته سخت...
یه نوع احساسی که نمی‌شناخت
یه حس زیر پوستی داغ
تنشو می‌سوزوند.
قرار نبود که عاشق بشه...
عاشق کسی که نمی‌شناخت.
ولی شده بود... بد جورم شده بود.
احساس گناه می‌کرد.
ولی چاره‌ای هم نداشت... هر شب مثل شب قبل مثل شب اول...
فقط برای اون می‌زد.
یک ماه ازش بی‌خبر بود.
یک ماه که براش یک سال گذشت.
هیچ چی بدون اون براش معنی نداشت.
چشماش روی همون میز و صندلی همیشه خالی دنبال نگاه دختر می‌گشت.
و صدای موسیقی بدون اون براش عذاب آور بود.
ضعیف شده بود... با پوست صورت کشیده و چشمای گود افتاده...
آرزوش فقط یه بار دیگه
دیدن اون دختر بود.
یه بار نه... برای همیشه.
اون شب... بعد از یه ماه... وقتی که داشت بازم با چشمای بسته
و نمناکش با انگشتاش به پیانو جون می‌داد...
دختر با همون پسراز در اومد تو..
نتونست ازجاش بلند نشه ..
بلند شد و لبخندی از عمق دلش نشست روی لباش.
بغضش داشت می‌شکست و تموم سعیشو می‌کرد که خودشو نگه داره.
دلش می‌خواست داد بزنه... تو کجایی بی‌رحم.
دوباره نشست و سعی کرد توی سلولای به هم ریخته مغزش
، نتهای شاد و پر انرژی رو جمع کنه...
و فقط برای ورود اون
و برای خود اون بزنه
و شروع کرد.
 شکست عشقیدختر و پسر همون جای همیشگی نشستن.
و دختر مثل همیشه حتی یه نگاه خشک و خالی هم بهش نکرد.
نگاهش از روی صورت دختر لغزید روی انگشتای اون
 شکست عشقیو درخشش یک حلقه زرد چشمشو زد.
یه لحظه انگشتاش بی‌حرکت موند و دلش از توی سینه‌ش لغزید پایین.
چند لحظه سکوت توجه همه رو به اون جلب کرد
.
شکست عشقی شکست عشقی شکست عشقی شکست عشقی شکست عشقی شکست عشقی شکست عشقیسعی کرد دوباره تمرکز کنه و دوباره انگشتاشو به حرکت انداخت.
سرشو که آورد بالا نگاهش با نگاه دختر تلاقی کرد.
- ببخشید اگه می‌شه یه آهنگ شاد بزنید... به خاطر ازدواج من و سامان.... امکان داره ؟
 شکست عشقیصداش در نمی‌اومد.
آب دهنشو قورت داد و تموم انرژیشو مصرف کرد تا بگه:
- حتما..
یه نفس عمیق کشید و شادترین آهنگی رو که یاد داشت با تموم وجودش
فقط برای اون...
مثل همیشه...
فقط برای اون زد.
اما هیچکس اون شب
از لابه‌لای اون موسیقی شاد
نتونست اشک‌های گرم اونو که از زیر پلک‌هاش دونه دونه می‌چکید ببینه
پلک‌هایی که با خودش عهد بست برای همیشه بسته نگهشون داره..
دختر می‌خندید
پسر می‌خندید
و یک نفر که هیچکس اونو نمی‌دید
آروم و بی صدا
پشت نت‌های شاد موسیقی
بغض شکسته شو توی سینه رها می‌کرد

 

قاصدک حرف دلم را تو فقط می دانی; نامه عاشقیم را تو فقط می خوانی; قاصدک هیچ کس با من نیست ; همه رفتند, تو چرا می مانی؟؟


 

چقدر زیباست روز بهم رسیدن

 چقدرزیباست روزبهم رسیدن 

دوستان گلم نظرات شما باعث دلگرمی ما وپیشرفت این وبلاگ می شود!پس دوستان گلم نظر یادتون نره

چقدرزیباست که امروزصدای تورا میشنوم.صدایی که یادآورهزاران خاطره است....چقدرزیباست که تورا خواهم دید،امروز.....چقدرزیباست که باتو هستم امروز...

چقدرزیباست که تمام خاطرات گذشته امروزباردیگردرذهن ما نقش می بندد...زیباست که درکنارهم خواهیم بود بدون هیچ فاصله ای....چقدرزیباست که امروززندگی میکنیم،نفس میکشیم،می خندیم ومی گرییم،تا فرداباهم بمانیم، برای همیشه....وآن روز،روزبه هم رسیدن است.......... 

دوستان گلم قسمت های دیگر این وبلاگ را نیز بخونید ونظر بدین

دیگه خشته شدم

 

   >>>دیگه خسته شدم<<<

دیگه خسته شدم... طاقتم سر اومده ... فقط دعا کنین هر چه زودتر از این دنیا برم که

دیگه نمیتونم تحل کنم ... *

این روزگا ر به ما که وفا نکرد ایشالا واسه شما خوب باشه ...!

دوس داشتم یه شعر اینجا بزارم . اما هر کاری میکنم شعری که به روحیه الانم بخوره پیدا نمی کنم...!

فقط دعا کنین که هر چه زودتر برم.........!

 

 

درونم از غصه و ماتم

مثال روح بی خوا ب است

دلم غمگین

تنم سنگین

سرابی در چشم رنگین

خودم شرمگین

از این ننگی که در خواب است

*                    *                              *                 *

فعلا تا یه مدتی تو یه اعتصاب بسر میبرم واسه همین ترجیحا اینجا چیزی نمینویسم...

ولی میامو حرفای شما رو میخونم

بهم سر بزنین ها

تنهام نزارین 

 

-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ          *  *  *           -ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ 

خنده های زوری مو باور نکنید.... من بدون گریه میمیرم

.................گریه هام وا قعیین ...................... 

امشب شب بغضه ....بغض من رو دیدی ؟

امشب شب قصه اس ...قصه ام شنیدی ؟

امشب شب اشکه ...اشک من رو دیدی ؟

امشب شب مرگه...قصه شو شنیدی ؟

گریه ام ندیدی....بغضم نچشیدی 

راز این دل خسته ...هرگز نشنیدی

لعنت به تو ای دل...لعنت به تو ای دل 

خسته ام ز لعنت ...نفرین و شکایت

بی تو مانده ام من...بی سنک صبورم

بی تو خوانده ام من...از ته وجودم

راهی شده ام من...راهی قیامت

شاکی شده ام من...شاکی از شکایت

قصه ام تو بودی...قصه نه حکایت

حکایت از دلی که...نداره هیچ لیاقت

این دل شکسته...می کنه جسارت

درد دل غمگین...چون نداره عادت

از بغض این دل ...می کنم روایت

عاقبت دلم رو...می کنم فدایت

در یاد تو هستم...گر روم از این دشت

از عشق تو مستم...ای دل به فدایت

قلبم زیر پایت...عشقم به فدایت

قلب من شکسته...از یاد تو رفته 

با خودم می خونم...گریه دیگه بسه

چشم من خمیده...گونه ام کشیده

اشک من سرازیر...گریه ام نمیره

بغض من فراری...قلبم شده شاکی 

شکوه و شکایت...از این دل خاکی

راحتم کن امشب...ای خدای هستی 

راحت از همه کس...جون همه هستی

من دیگه نمی خوام ...بیهوده بشینم

امشب یه کاری کن...آسوده بمیرم

اینجا رو بخونید ...ای شهر حقایق

اینجا رو بخونید...ای مردم عاشق

بر سر مزارم...شاخه گل نیارید

اشکی از چشاتون...بی مهر نبارید

غصه تون نگیره...چون من دیگه رفتم

غصه مال قصه اس...من بیهوده نرفتم

بیهوده نرفتم...خیلی خوب شکستم

تا آخر قصه...گریه موند رو دستم

اشکمو ببینید...عشق من همینه

بغض من گرفته...عاشقی شیرینه

تلخی این قصه...آخر دلنشینه

این قصه نبوده...عاقبت همینه

گر برم از این دشت...واسه ی همیشه

تلخی این قصه...تا ابد میشینه

تلخه خوب می دونم...

رفتن یه عاشق ...سخته خوب می دونم...

تا ابد می خونم...بی تو نمی مونم...

این قول از هوس نیست...عاشقت می مونم...

اما اینو باید...تا ابد بدونی...

عاشقم نباشی...پیشت نمی مونم...

رفتنم چه آسون...اما دیگه سخته...

عشق من هوس نیست....گفتم دیگه بســـــــه

 

میشه خدافظی برام سخت ترین کار بوده ..

همه کاری  میکردم تا به خدافظی نرسم .

هر کاری که فکرشو بکنی اما ایندفه دیگه نمیشه کاری کرد . واقعا نمیشه ...! بـــاید برم. کاریشم نمیشه کرد.

اونایی که تو یاهو . اورکات یا هر جای دیگه باهام ارتباط داشتن ....>>>شرمنده همتونم . چرا دروغ بگم اونجاها هم دیگه نمیام...

منتظــــــــــــــــرم نباشیــــــــــــــــــن ..

دیگه علی نیست که از انرژی منفیش حالتون بد بشه . دیگه کسی به اسم سرنا وجود نداره ...

دیگه تو وبلاگتون به اسم سرنا کسی رو نمیبینین...

دیگه تا با آدیتون میاین بالا چراغ منو روشن نمیبینین ...دیگه کسی نیس که بیادو با حرفاش شمارو غمگین کنه...

آهای کسایی که بهم میگین عاشق نبودم . حق با شماس من باختــــــــم...!

برین حال کنین...

خوبی بدی به بزرگی خودتون ببخشین...

خواهشا نگین بی معرفت بودم...

اگر بار گران بودیم و رفتیم ..... اگر نامهربان بودیم و رفتیم

این وبلاگم در همینجا به پایان کارش رسید

از اینکه انرژی منفی منتقل میکردم شرمنده ....!

پــــــــــــایــــــــــان

ای همه وجود من

ای همه وجود من              نبود تو نبود من

نمیدونم چرا این روزا این جوری شدم،هر روزعاشقتر میشم.

این روزا.روزای خداییه.روزای جشنه روزای پاک وآسمونیه...خیلی ها توشادی هاشون اونایی رو که دوستشون دارن فراموش میکنن وفقط شاد میشن.........اما من...خدایا... اما من این روزا خیلی بدتر دلم میگره و دوریشو بدتر احساس میکنم..........

خدایاااااااااااااااااااا خودت کمکم کن.....

یه واقعیته که میدونم خدا بهتر از من میدونه.هروقت با خدادرددل میکنم ومیگم خدایا یادشو از دلم،از خاطرم دور کن.....اما خدا خودش بهتر میدونه که ازته دلم نمیگم.

واقعا هرروز بیشترعاشقش میشم نمیتونم دوریشو تحمل کنم.  

میدونم از دست من خیلی ناراحته ولی به خدا همه این کارا به خاطر اینه که خیلی دوستش دارم.

واسه همینه که میخوام از زندگیش برم کنار و با خاطراتش زندگی کنم...

ولی هرگز نمیخوام اون حرفی رو که مقدمه وبلاگم نوشتم(عشق و حسرت) به حقیقت تبدیل بشه.ای کاش نشه...........ولی کم کم داره واقعی میشه....

همون روز خودمو از این دنیای نامرد خلاص میکنم وراحت میشم از این دنیا.

آْره...........به قول یکی از دوستام زندگی برای منم بدجوری یکنواخت شده.

ولی من باترک کردنش یه لحظه هم تو این دنیا شادی وخوشی ندارممممممممممم

اینو بهش قول می دم.                 

           فقط یه جمله دارم براش:

همیشه عاشقتم وعاشقت میمونم  

   

رسم زمونه

 

رسم زمونه خیلی باحاله  ، می دونی چرا ؟

     آخه وقتی فکر می کنی همه دنبالتن و با توهستن ، وقتی چشماتو باز می کنی می بینی کسی کنارت نیست و تو تنهای تنهایی ، ولی وقتی فکر می کنی تنهای تنهایی و کسی به تو اهمیتی نمی ده اگه چشماتو قشنگ باز کنی می بینی همه با تو هستن و به تو اهمیت میدن .

خیلی این رسم زمونه باحاله که میخواد به تو بگه اول قشنگ اطرافتو نگاه کن و بعدش بگو چی اطرافت می گذره نه اینکه هر چیزی که به ظاهر دیدی رو بیان کنی وتصمیم بگیری .

 آره ظاهر خیلی قشنگه و همرو جذب خودش می کنه و به سمت خودش می کشونه ولی باطنه که حرف اول رو می زنه و اهمیت داره نه ظاهر .

اگه از رو ظاهر بهش نگاه کنی مثل یک سیب سرخ و قرمز می مونه که درون اون یک کرم بزرگه و داره اون سیب رو از درون می خوره و درون اون سیب خرابه ولی ظاهرش زیبا و دوست داشتنی .

وقتی به خودت تلقین می کنی که تنهای تنهایی  باورت می شه که تنهایی ، ولی وقتی به خودت تلقین می کنی که تنها نیستی باورت می شه که تنها نیستی . پس این خودتی که به خودت تلقین می کنی که چی هستی و چی نیستی . نه اینکه اطرافیان به تو بگن که چی هستی .

 



همراز تنهایی هام

همیشه خدا بالای سر ماست و به ما ها نگاه می کنه ، آره الانم که من این مطلبو دارم می نویسم منو از اون بالا نگاه می کنه و می دونه من چی می خوام بنویسم قبل از اینکه من بنویسم . آره اون آگاه به همه ی ماست و همرو می بینه . پس منی که دارم این دردودلو می کنم چرا نمی بینه . ای کاش به غیر از خدا آدما هم می تونستن کسای دیگروهم درک کنن و بفهمن اون چی می گه .

وقتی می خوای با کسی دردودل کنی نمی دونی اون طرفت کیه آیا برای دردودل کردن طرف مناسبیه ؟ آیا راز نگه دار خوبیه ؟ آیا واقعا به دردودلت گوش میده ؟. آره باید با کسی دردودل کنی که اگر همه ی این خصوصیات رو نداشت حداقل یکی از اونا رو داشته باشه و بدونی آیا درست بوده با اون دردودل کردی یا نه شاید اون دردودلتو بره به یکی دیگه بگه ویا شاید از اون سوء استفاده کنه .

دردودل همون راز شخصیه همون صندوقچه ی اسرار هر آدم که نباید در اون صندوقچه را رو به هر کس باز کرد .

آخه آدم توصندوقچه اش طلا جواهرات خودش رو نگه می داره که با ارزشه و گران بهاست البته اگر برای اون فرد که داره گوش میده هیچ ارزشی نداشته باشه  .

وقتی کسی راز خودشو به کسی میگه باید ببینه که به اون طرفش چقدر اعتماد داشته که صندوقچه جواهراتشو برای اون باز کرده و به اون نشون داده .

منی که دارم این مطلبو می نویسم در صندوقچه ی جواهراتمو تا به حال برای هیچ کس باز نکردم به غیر از یک نفر که به اون اعتماد کامل داشتم وبه غیر از اون برای هیچ کس دیگه ای باز نکردم چون اعتماده منو کسی جزء اون نتونسته کسب کنه تا من حتی یه تیکه کوچیک از اون صندوقچمو بهش نشون بدم .

اونی که من صندوقچه ی دلمو براش باز کردم می خوام براتون بگم چه خصوصیاتی داشته .

قابل اعتماد بوده ، راز نگه دار بوده ، واقعا با هم دوست بودیم ، صداقت داشته ، اونم صندوقچه ی دلشو برای من باز کرده ، همیشه باهم خوشیم و باهم یک نظر داریم و به هم خیانت نمی کنیم وهوای همدیگرو داریم .

نه اشتباه نکنین اون رفیق من دختر نیست یک پسر که با هم خیلی دوستیم و هوای همدیگرو داریم .

نباید همیشه دردودل یک پسر با دختر باشه می شه بعضی وقتا با یک رفیق پسر هم دردودل کرد و اون رو راز نگه دار خود دانست .

 

 

 

 

دوستی را به چه قیمتی

دوستی را به چه ارزشی

دوستی را با چه کسی

دوستی را با چه حسی

ای کاش دوست من تو بودی و از با بودن من و تو یک دوستی

ای کاش همیشه باشد مثل الان این دوستی من وتو بر جای

انقدر دوسشون دارم که حتی حاضرم جونمم پاشون بزارم آخه خیلی با حال و با مرامن هر وقت باهاشون حرف می زنم آروم می شم چون می دونم واقعا منو حس می کنن و مشکلات و سختی های منو درک می کنن.

تو تنهایی هام تو شادی هام همیشه با منن و تو غم هام که با من بودن و منو دلداری دادن . اگه تو این چند وقته با من نبودن من دق می کردم و می موردم آخه کسی نبود که باهاش بتونم راحت صحبت کنم و دردودل کنم و اونم پا به پای من بیاد و حتی یک کلمه شکایتم نکنه و فقط آرومم کنه .

خیلی دوسشون دارم و اونا رو مثل داداشای خودم می دونم و اگه اونا نباشن منم نیستم آخه مثل داداشای به هم چسبیده شدیم . اطرافیانمون هسودیشون می شه که ما انقدر به هم وابسته ایم ولی من خیالمم نیست آخه دیگران همیشه به چیزای خوب هسودیشون می شه .

و من با اونا خیلی رفیقم و داداش که از همین جا می گم داداش جونا دوستون دارم و باهاتونم تا آخرش .

 

شروع ما از اول بود و تا آخرش ادامه داره حتی دم مرگ  

وقتی صدای سازم در میاد یاد تو میافتم که ای کاش کنارم بودی و برای تو میزدم و تو گوش می داد و با هم می خوندیم . ولی تو نیستی و من فقط صدای سازم رو خودم می شنوم و تنهایی تو دلم برای خودم می خونم تا آروم بشم آخه ساز به تنهایی صدایی ازش در نمیاد و یکی باید باشه که صدای اون در بیاره و بنوازه و حالا که تو نیستی من صدای اونو به هوای دل خودم و دوری تو به صدا در میارم  . 

 

دوست داشتن و دوست نداشتن 

دوست دارم وقتی می خوابم دست اون زیر سرم باشه

دوست دارم وقتی خسته ام رو شونه اون تکیه بدم

دوست دارم همیشه اون جلو روم باشه و نگاهش کنم

دوست دارم سر رو شونش بزارم گریه کنم

دوست دارم با اون بخندم و شادی کنم

 

دوست ندارم از اون دور افتاده باشم

دوست ندارم تنهاییامو بدون اون سر کنم

دوست ندارم بدون اون بخندم وشادی کنم

دوست ندارم کسی به غیر از اون پیشم باشه

دوست ندارم برای دوری اون گریه کنم

 

ولی چه فایده این دوست داشتن ها و نداشتن ها فایده ای نداره چون تورو ندارم که بخوام هیچ کدوم از این باید ها و نباید هارو داشته باشم  

 

ای خدا دلم گرفته فقط گریه آرو مش می کنه ولی دوست ندارم کسی ببینه من دارم گریه می کنم

 آخه فکر میکنم غرورم میشکنه ٬ آخه فکر می کنم خورد میشم بخاطر همین هر موقع می خوام

 گریه کنم میرم یه گوشه ی خلوت و دنج پیدا می کنم بعد می شینم یه دل سیر گریه می کنم دور

 از همه و حرفای همه تا یکمی خالی بشم . 

         از عشق می ترسم همانند ترس  کودکی از شب ، از عشق در فرارم همچون دزدی

 در فرار از پلیس ، از عشق بیزارم همچون پرنده ای بیزار از قفس نمی دانم عشق را چگونه

 قبول کنم چون برای من خوشی هایش کوتاه بوده ، چون برای من شادی هایش کوتاه بوده ، چون

 برای من همچون قصه بوده ولی آن را همیشه بخاطر می سپارم چون خاطره هایش برایم زیبا

 بوده چون برایم درس های زندگی بوده ، چون برایم یک دنیای دیگر بوده ولی چه فایده این

 عشق های قشنگ و کوتاه که زندگی دو نفر را با خودش به خاطره ها می سپاره و برای اون دو

 نفر یک رویا میشه .

 

به امید به حقیقت پیوستن این رویا های دوروقی

دلمو خوب سوزندی

                      

          تو اهل سوزاندن بمان شمع من

                                            و من پروانه تا حالای آمده!

                                                                       تا هنوز نیامده و تا همیشه دیر!

                                        برایت خواهم سوخت!

 

 

بین ما فاصله ای نیست به جز فراموشی ٬

تو را به یاد خواهم آورد. تو را به یاد خواهم داشت .

تو را هرشب در رویاهایم تکرار خواهم کرد و هر روز

 صبح که بر می خیزم گوشه لبم خنده است ٬

بین من و تو رازهای نگفته ایست  که

هرگز به کلام نخواهم آورد. 

به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدیدبه وب لاگ شکست عشقی خوش اومدیدبه وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید

 

می نویسم برای مهربانی که اگر روزی در دریای بی کران و آبی زندگی ظهور یابد.

قلب هر عاشق منتظری لبریز از شوق و شور می شود.

مهربانی که به یمن حضورش ٬جشن نور بر پا می گرددو

پرستوهای عاشق در اوج آسمان نیلگون بال می گشایند.

 نازنین ترین مخلوق ٬بدان به یمن حضورت به تمامی

 آستانه ها سجده شکر به در گاه خدا به جا خواهیم

 آورد . ما بی قرار آن لحظه عظیمیم که دیدگانمان به

 حضورت منور گردد.  

نیمه شب آواره و بی حس و حال  

نیمه شب آواره و بی حس و حال

         در سرم سودای جامی بی زوال

                 پرسه ای آغاز کردیم در خیال 

                              دل به یاد آورد ایام وصال

                                  از جدایی یک ؛ دو سالی میگذشت

                                          یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را

         خاطرات اولین دیدار را

                 آن نظر بازیان ؛ اسرار را

                       آن دو چشم مست ؛ آهو وار را

                                    همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من او از تکرار او هم خسته بود

                   آمد و هم آشیان شد با من او

                          همنشین و همزبان شد با من او

                                  خسته جان بودم که جان شد با من او

                                                            ناتوان بود ؛ توان شد با من او

                                                                    دامن اش شد خوابگاه خستگیم

این چنین آغاز شد دلبستگیم 

وای از آن شب زنده داری تا سحر

              وای از آن عمری که با او شد به سر

                             مست او بودم ز دنیا    بی خبر

                                   دم به دم این عشق شد بیشتر

                                               آمد و در خلوتم دمساز شد

                                                          گفتگو ها  بین  ما  آغاز شد 

گفتمش :

گفتمش : در عشق پا برجاست دل

            گر گشایی چشم دل زیباست دل

                     گر تو ذوالرقمان شوی دریاست دل

                                         بی تو شام بی فرداست دل

                                                     دل ز عشق روی تو حیران شده

                                                                     در پی عشق تو سر گردان شده 

گفت:

گفت در عشقت وفادارم بدان

         من تو را بس دوست میدارم بدان

                    شوق وصلت را بسر دارم بدان

                              چون تویی مخمور خمارم بدان

                                         با تو شادی میشود غمهای من

                                                         با تو زیبا میشود فردای من  

گفتمش:

عشقت به دل افزون شده

           دل ز جادوی رخت افسون شده

                        جز تو هر یادی به دل مدفون شده

                                               عالم ز زیباییت مجنون شده 

بر لبم :

 بر لبم بگذاشت یعنی خموش !

                                 طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

 

در سرم جز عشق او سودا نبود

         بهر کس جز او در این دل جا نبود

                              دیده جز بروی او بینا نبود

                                   همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

                                                           خوبی او شهره آفاق بود

در نجابت در نکوهی آغ( سفید=بلند) بود 

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه    روزگار

                روزگار اما   وفا   با   ما   نداشت

                           طاقت خوشبختی   ما  را نداشت

                                      پیش پای عشق   ما سنگی گذاشت

                                                 بی گمان از مرگ   ما   پروا نداشت

آخر قصه هجران بود و بس

                حسرت و رنج فراوان بود و بس

                              یار  ما  را از جدایی غم نبود

                                     در غمش مجنون عاشق کم نبود

                                                        بر سر پیمان خود محکم نبود

 

سهم من از عشق جز ما نبود

                                            جز   مـــــــــــــــــا  نبود

 

با من دیوانه پیمان ساده بست

      ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

                         بی خبر پیمان یاری را گسست

                                 این خبر ناگاه پشتم را شکست

                                                آن کبوتر عاقبت از بند رفت

                                                      رفت و با دلدار دگر عهد بست 

با که گویم که او هم خون من است ؟؟؟

          خصم جان و تشنه خون من است؟؟؟

                           بخت بد بین وصل او قسمت نشد

                                      این گدا مشمول آن رحمت نشد!!!

                                                 آن طلا حاصل به این قیمت نشد؟؟؟

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست 

              با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

                    از غم اش با   دود  و دم همدم شدم

                                    باده نوش غصه او من شدم

                                        مست و مخمور و خراب از غم شدم

ذره     ذره   آب گشتم کم شدم

                     آخر آتش زد   دل دیوانه را

                                 سوخت بی پروا   پر   پروانه را

عشق من :

عشق من از من گذشتی خوش گذر

                 بعد از این حتی تو اسمم را   نبر

                          خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

                                    دیشب از کف رفت فردا را نگر                             

 به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید

خر این یک بار   از من بشنو  پند

               بر من و بر روزگارم دل مبند

                      عاشقی را دیر فهمیدی چه سود

                                  عشق دیرین گسسته    تار  و پود

 وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید

رچه آب رفته باز آید    به رود

                  ماهی   بیچاره   اما   مرده بود

                                             ماهی  بیچاره  اما .................... 

به من کمک کن

   به من کمک کن،

به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم،

خدایا!   

   به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش بریزم

خدایا!   

   به من کمک کن تا  لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم

خدایا!   

  به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و شیرین ترین دعاگر باشم

خدایا!   

    به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع  آفتاب،  هر بامداد بر لبانش جاری سازم و آواز عشق را در گوشش سر دهم ،

خدایا !    

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم


 

درد عشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری چشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده ام که مپرس

آنچنان در هوای خاک رهش

میرود آب دیده ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه میگزی که مگوی

لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه ی گدایی خویش

 رنجهایی کشیده ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده ام که مپرس 

 

به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدیدبه وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید 

دل من در تمام لحظه‌های نبودنت برای تو می‌تپد

می‌دانم که قرار نیست جواب نامه‌های عاشقانه مرا بدهی

ولی بدان که هر یک از نامه‌های عاشقانه‌ام به رؤیایی شیرین، خواب روی تو، ختم می شود

و چه جوابی بهتر از این برای دل عاشق من؟

می‌دانی که دل من بی قرار تو شد بی آنکه چشم‌هایم ترا دیده باشد

می‌دانی که چشم‌هایم مشتاق تو شد به آن که دلم صورت معصومت را تجسم کرده باشد

می‌دانی که سال‌ها در من زندگی کردی وبا هر نفسم در جان من زنده و زنده تر شدی

می‌دانی که عشق تو را در دلم چون پیکر تراشی ماهر ذره ذره ساختم

و می‌دانی که چه شب‌های درازی را در فراق تو تا صبح چشم بر هم نگذاشتم

می‌دانی که بسیار بوده است که از ماه پلکانی ساختم تا به خورشید روی تو برسم

و به ستاره‌های شب آویختم تا کهکشان زیبای عشق تو را پرنورتر سازم

می‌دانی که سال‌هاست تو تنها چراغ روشن زندگی من شده‌ای

و من اینک دل خوشم به همین دانستن‌های تو

و آن که می‌دانی تمام جانم رهین عشق توست 

وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدیدوب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدیدوب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید 

دلم برات تنگ شده

 
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ آورد
و گیسوان بلندش را
به باد ها می داد
و دست های سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشم های قشنگی را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند ...
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی ...  
 
من همیشه تنهام

فکر می کردم با پیدا کردن تو دوران تنهایی هام سر اومده

افسوس که ..... 

 

چه پریشانی لذت بخشی است دلتنگ تو بودن

من پشت روزهای دوری و فراق قطره قطره می چکم و به دوری ات عادت می کنم

بغض تنها همخانه این روزهای ما دوباره شکسته می شود

دلم در این گیر و دار بیشتر دل بسته می شود

شوق خواندن سطر سطر جای دستانت 

صبح و شنیدن آهنگ دوستت دارم

نیستی و من خوب می دانم این دل گرفته هر چقدر هم ببارد

نه خزان تنهایی ام می شود بهار

نه لوت سینه ام لاله زار

و نه یأس واژه های ذهنم یاس سپید

اما بغض می شوم ، ببارم ، شاید به کٌنج آسمان دلم پیدا شوی رنگین کمانم 

 

...

چشمان نگران من محکومند به اشک ریختن

تنها

به جرم دل بستن به کسی که 

                                                              

 به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید

دلم برات تنگ شده

 

  دلم برای کسی تنگ است که مثل هیچ کس نیست...

 دلم برای کسی تنگ است که آفتاب حمایتش را بر گل های کوچک باغچه

 جنگلی دلم ارزانی می کند..

 کسی که حس می کند مرا در اعماق آبی پوست و گوشت بی رمق باغچه ام

 و گیسوانش را بیدوار در گیسوانم می اویزد....

 بازوان توانایش را بر گردن گلبرگهای دلم حلقه می کند و می فشارد...

 کسی که در من هق هق می گرید....

 برایم ارام آرام قصه شازده کوچولو را زمزمه می کند....

 مرا نمی ترساند از دوری و خاموشی وفراق....

 و به من امید می دهد امیدی بسیار تا با ان امید زنده بمانم.....

 آه، دلم برای کسی تنگ است که مثل هیچ کس نیست..

 ولی دست زمانه فی الحال، فراق را به من و او هدیه داده است..

 آری، یک هدیه ناخواسته....

  خدای من ، تو می دانی دلم برای کسی تنگ است که معصومی دلم را

 درک می کند و همچون کودک معصومی دلش برای دلم می سوزد و

 آرام ارام برای دلم و دلش همچون ابر بهاری می گرید....

 آه ، دلم برای کسی تنگ است که با چشمان قشنگش به من زل می زند

 و غم دلش را با چشمانش که همچون ابر بهاری است به من می گوید

  کسی که سبزی باغچه تنم را با دستان مهربانش همچون باغبانی

  مهربان هم آب می دهد و هم نور می افشاند...

 آری، بی شک بی شک.........

 کسی که مثل هیچ کس نیست.........................

 

تو را نمی بخشم

تو را نمی بخشم

تو را نمی بخشم

به یادت هست روزی را

که من با کوله باری از حقیقت آمدم سویت

به من گفتی دلت از دردهای کهنه لبریز است

و من گشتم پرستار دل تنگت

یادت هست؟

و بعدی چند می گفتی

تو را دیگر نمی خواهم

تو هرگز اشکهایم را نمی دیدی

به قلب ساده و بی کینه و پاکم

چه بی رحمانه خندیدی

برو هر جا که می خواهی

بخوان با هر که می مانی

ولی نفرین من روزی

تو را چون قاصدک بر باد خواهد داد

 

                  "  تو را هرگز نمی بخشم  " 

به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدیدبه وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید 

 

سنگ صبورم را شکستند

من بعد از این دوستی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد!!

در دل سنگی این آدمک ها جایی برای دوستی نیست...

جایی برای محبت نیست!..

چرا که نامردان سنگ صبورم را شکستند!..

آری سنگ صبورم را !..

من تنها هستم و تنها خواهم ماند!!!

 تنها تر از تنهایان......... 

              

 

قصه سفر 

دوباره شب شعله زد و بدون تو سحر نشد
غم غریب کوچه ها مرهم این سفر نشد
تو این شب پر از جنون ستاره پوسید و شکست
زمین ترک خورد و کسی به ماتم من ننشست
نگاه سرد آسمون تو مه نشست و بی صدا
نشستم و شکستم و چکیدم از ترانه ها
ترانه های بی کسی دوباره باورم شده
دوباره اعدام من و ستاره باورم شده
دوباره من دوباره تو دوباره قصه ی سفر
دوباره شاخ وبرگ من زیر خشونت تبر
بازم سقوط قاصدک میون دریاچه ی خون
دوباره قصه ی سفر- رفتن تو- من و جنون
 
 
 
سر سخنم با آنانیست که عشق را به تمسخر میگیرند و در هوس خلاصه میکنند.

 آنان که این کلمه ی مقدس را زیر نگاه های شرورانه له میکنند.

آنان که فقط به چشم نیاز به عشق مینگرند٬

وانان که عشق را با نیات خبیث در آمیخته اند٬

به جای آنکه عشق را در دلهای پاک و صادق جستجو کنند در خیابانها و چهره های تزیین شده و خانه های مجلل جستجو میکنند .

بسیار اندکند آنان که با احساس پاک درونی تو را به خاطر تو می خواهند٬  نه به خاطر خودشان.عاشقان تازه به دوران رسیده را که میبینم دلم به حالشان میسوزد٬  اما چه سود که تا خود تجربه نکنند٬  هر چه بگویی گمان میکنند از سر حسادت و... است . 

 

 به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید 

برای تو که صدای بال های کبوتر مهرت در آسمان ابری دلم طنین افکند

 

کنار آشیان تو من آشیانه می کنم

هوای آشیانه را پر از ترانه می کنم

کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای ؟

و من برای زندگی تو را بهانه می کنم 

وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید 

برای تو که بی خبر از حال منی

د: داشتن تو برای لحظه ای به تمام عمر بی کسی ام می ارزد

و: وابسته تپش های قلبت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد

س: سرسپرده  برق نگاه توام لحظه ای که مرا به آغوش گرمت مهمان می کنی

ت: تک ستاره شب های بی فانوسم شدی زمانی که از خدا تکه ای نور طلب کردم

ت: تپش های قلبم در گرو حضور توست که در رگهای زندگیم جاری ست

د: دوری از تو درد آورترین مجازات دنیاست

ا: آرامش تک تک لحظات زندگی ام به لبخند زیبای تو وابسته ست

ر: روشنی بخش زندگی و رنگ آمیزی زیبا برای رویاهای من هستی

م: معنی دوست داشتن یعنی این...................... 

وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدیدوب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدیدوب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید 

 

به چه دلیل تنهایم گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

                                       به نام خدای نامهربانی ها

سلام ... قشنگ ولی نامهربان من!

منم، ...، کسیکه با نام تو جان گرفت و زندگی را در چشمان مهربان فریبنده ی تو معنا کرد!

منم عاشق تو، کسیکه برگهای سرنوشت را با تک تک واژه های گوش نواز و طنین دلنشین کلامت ترسیم کرد..........

و اینک این منم مردی تنها در آستانه فصلی سرد....... .تو با تمام مهربانی هایت مرا رها کرده ای در کوله باری از غم،

کاش می دانستم گناه من در این بازی چیست؟ جرم من فقط دوست داشتن و عاشق شدن تو بود!

جرم من آیا این بود که با تو ای تک سوار دلبری ها، لحظه لحظه زندگی کردم!

... خوبم، آیا مجازات من که با دو هجای نامت، دم و بازدم را احساس کردم و از حیات و از بودنم و از بودنت

 لذت بردم این است؟ گل من! نمی دانستم که عشق و دوست داشتن با معیارهایی چون تضاد طبقاتی،

موقعیت اجتماعی، مخالفت های خانوادگی، تقدس و حرمتش شکسته می شود.

... عزیزم! چگونه می توانی مرا فراموش کنی، منی که نخستین طپش های عاشقانه و دلهره های دیدار و

لذت دوست داشتن را با تو تجربه کردم. من اولین بار که سراسر وجودم از عشق تو گر گرفت دستان تو را لمس می کردم.... 

اولین نگاه، اولین احساس، اولین بوسه........ یادت هست!!تمام لذت های با هم بودن و احساسات من با تو بود، من با 

صداقت و ایمان کامل تو را و قلبت را پذیرفتم و بدان تا زمانی که جان در بدن دارم هم چنان دوستت خواهم داشت

و خدا که شاهد تمام لحظه های من و تو بوده است خوب می داند که من چه اندیشیده ام و چه نیتم بوده است و 

چقدر دوستت داشتم!

... نازنینم! فقط بدان قلب آدمی با یک نفر تکمیل می شود و با یک نفر به آرامش درونی می رسد نه با چند نفر!

خوب من کاش فقط می دانستم من که فقط به تو محبت و مهربانی و دوست داشتن بی حد و حساب و بی توقع

هدیه کردم چرا تو بی وفایی و بی اعتنایی را به من پیشکش کردی؟ بهترینم ... عزیزم! من تو را با تمام مهربانی های

دروغینت! و بی اعتنایی هایت و خیانت هایت! و بی وفایی هایت دوست داشتم و دارم و امیدوارم خوشبخت باشی.

امروز روزیست که احساس خفه شدن و غرق شدن در مرداب دوست داشتن دارم هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم روزی

صداقت من اینگونه پایمال شود و محبت من بی جواب بماند.

من اگر تو را دوست داشته باشم یا از نفرت پر باشم زندگی می گذرد، خورشید هر روز طلوع می کند،.......

ولی در این میان یک چیز را برای همیشه باور کن و ایمان بیاور....... که صداقت من روزی گریبانگیر تو خواهد شد و خداوند

عادل بین من و تو حکم خواهد کرد. روزی خواهی فهمید من چه می گویم که............

خوب من ، ... دوست داشتنی من دوستت دارم و امیدوارم خوشبخت شوی، هیچ زمان مزاحمت نمی شوم، خوش باش!

فقط در تعجبم تو که می دانستی و دیده بودی که من بی تو نمی توانم زنده بمانم (خودکشی) چگونه باز مرا رها کرده ای

نمی دانم بعد از تو چگونه زمان خواهد گذشت............

مثل همیشه با اشک چشمان همیشه ترم و لرزش دستانم در برابر نام بزرگت در قلب کوچکم می نویسم.......دوستت دارم خدانگهدار......

                      آنکه درکش نکردی و در اوج دوست داشتن تنهایش گذاشتی...(برای عشق بی وفایم که هنوز هم عاشقانه دوستش دارم) 

محمد جانبلاغی 
گو اهسته در گوشم چرا کردی فراموشم
 همیشه از غم چشمت تو گویی زهر می نوشم
 تو خود ای کاش می دیدی که از چشم تو مدهوشم
 بگو آهسته ای عاشق چرا کردی  فراموشم 
یک روز من از فاصله ها می گذرم

                  هر چند که از تو و دلت بیخبرم

                                عمریست دلم از غم تو میسوزد

                                              برگرد و ببین هنوز هم در به درم. 

به لبخنـــــدی مرا از غم رها کن                مرا از بی کسی هایم جدا کن

اگر مردن سزای عاشقان است                برای مردنــم هر شب دعا کن  

نگو بار گران بودیم ورفتیم نگو نا مهربان بو دیم ورفتیم واسه رفتن این دلیل محکمی نیست ه بگویم به تو ای رفته ز دست

شدم از مستی چشمان تو مست

 دورم ز تو و ز دوریت می سوزم

نزدیک توام ز آتشت می سوزم

پس من چه کنم چه خاکی بر سر ریزم

کز دیدن و از ندیدنت می سوزم 

اگر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینیه  سنگ هم قشنگ است

           اگر دنیای ما دنیای درد است! بدان عاشق شدن از بهر رنج است

             اگر عاشق شدن یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است

                       شکستم بی صدا یک بار دیگر!!!! خطا کردم من یک بار دیگر!!!

                                  دو چشم تو مرا از راه به در کرد شکستم توبه را یک بار دیگر!!! 

کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت... کاش اگه پا میزاشت دلمون رو تنها نمیذاشت... کاش اگه تنها میذاشت رد پاش رو  روی دلمون جا نمیزاشت... 

عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه دل عاشق رو شکستن شده کار این زمونه... 

دل می گیرد و سایه های نامردمی ها سعی در تسخیرش می کنند که به خیالشان فتح دلی غمناک ساده است. دل می گیرد. دل می شکند به دست آنی که ذهن باور نمی کند(برای تو که تنهایم گذاشتی) 

وقتی نیستی بال و پرم شکستست دلم دیگه از همه دنیا خستست بدونهِ تو کلبه ی آرزوهام ویرونه ست و همه درهاش بستست وقتی نیستی زنده بودن سؤاله هستی من بدون تو؟محاله وقتی نیستی مرغک کوچیک دل از همه ی بی کسی هاش می ناله وقتی نیستی به آخر جاده غم رسیدم بزرگتر از غم تو من ندیدم منتظرت تا پای جون نشستم همین روزاست که بشنوی بریدم بریدنم مردنمه،میدونی؟ هنوز هم دل برام نمی سوزونی؟ 

لحظه جدایی هنگامی که در چشمانت می نگرم غمهای جهان را یکسره از یاد میبرم و هنگامی که مرا در آغوش عشق ؛ میگیری احساس میکنم بجز تو کسی را دوست ندارم ؛ وقتی که گریه میکنم تو را در میان اشکهایم ؛ میبینم . ولی اشکهایم را پاک میکنم تا کسی ؛ تو را نبیند 

دا تنگم

دل تنگم    وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید  محمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغیمحمد جانبلاغی

دل تنگم برای صدات که آوای دلنشینی بود برای قلب مجروحم

دل تنگم برای نگاهت که وقتی سکوت میکردی با من سخن می گفت

دل تنگم برای دستان قدرت مندت که وقتی در آغوشم میگرفتی آرامش  را با تمام وجود احساس میکردم

کجای  ؟کجای این زمین خاکی ؟ خسته ام از دویدن به سوی سرابها

می ترسم که زمانی بر گردی که چشمان منتظر من زیر خاکها بسته شده باشه

می ترسم از این که دوباره نبینمت  نگم که تمام اون حرفا دروغ بود

نمی دونم کی کجا اینطور دلتو که پر بود از عشق زندگی لبریز کرد از کینه

بارون شاهد جدای من و تو بود شاهد گریه های بی پایان من که حالا خشک شده مثل کویر

هر روز صبح به امید دیدن کسی بیدار میشم که میدونم در مایلها ازم دوره  و خبری از این دل خبر نداره

دل تنگم

دل تنگم برای اینکه دوباره ..............دلم تنگه واسه همه چیزا  

 

 

دارم تموم می شم!!!! 


 در این دنیا تک و تنها شدم من

گیاهی در دل صحرا شدم من

چو مجنونی که از مردم گریزد

شتابان در پی لیلا شدم من

((چه بی اثر می خندم، چه بی ثمر می گریم

به ناکامی چرا رسوا شدم من

چرا عاشق چرا شیدا شدم من))

 

من آن دیر آشنا را می شناسم

من آن شیرین ادا را می شناسم

محبت بین ما کار خدا بود

از اینجا من خدا را می شناسم 

خوش آن روزی که این دنیا سرآید

قیامت با قیام محشر آید

بگیرم دامن عدل الهی

بپرسم کام عاشق کی برآید؟

 ((چه بی اثر می خندم، چه بی ثمر می گریم

به ناکامی چرا رسوا شدم من

چرا عاشق چرا شیدا شدم من)) 

به وب لاگ شکست عشقی خوش اومدیدبه وب لاگ شکست عشقی خوش اومدید  

 

در حضور واژه های بی نفس


صدای تیک تیک ساعت را گوش کن


شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی

 


خسته ام خیلی

گم شده ام دیر زمانی

سگ های وحشی چه رام می شوند در کنار من

من انسانم؟

پایم به زمین نمی رسد

دستانم به آسمان نمی رسد

کجاست یاری کننده ای تا .....

مرگ را برایم به ارمغان بیاورد

کجاست یاری کننده ای تا...... 

              

 

وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید وب لاگ محمد جانبلاغی خوش اومدید  

 

اینم یه شعر کردی از خودم!!!!!!  

دل وده رون گوراو ه روح مه ت له دلا نه مه وا اومه یله گرم وگوره ات وک به فری چیو تو اوو به باره دی به سه رتا تازه نا وت نوس راوه بچیه 

ناو په ری هوران تازه ناوت نوس راوه.دوری تو سوتاندی جه رگم  دوری تو سوتاندی دلم. 

خوشه م ده ویی!!!!!!